شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۶

Whoever saves one life, saves the world entire

http://www.auschwitz.dk/

ده دوازده سال پیش دیده بودمش و از همون موقع با این که خیلی ازش سر در نیاورده بودم همیشه ازش به عنوان یک فیلم ممتاز اسم می بردم. دیروز دوباره دیدمش و مطمئن شدم که قبلاً اشتباه نکرده بودم. فهرست شیندلر فراتر از یک فیلم است. فهرست شیندلر یک واقعیت تلخ از تاریخ است با چاشنی انسانیت یک نازی . ماجرای کشتن شش میلیون نفر و نجات هزار و صد نفر انسان به دست یک انسان. اما ... ا
.
اما چرا نژادی که مصیبت به اون بزرگی رو با تمام وجود احساس کرده، خواستار مصیبتی مشابه برای یک نژاد دیگه از انسانهاست؟
.
چرا یهودی هایی که معتقند اگر کسی جان یک نفر رو نجات بده، دنیا رو نجات داده، اعتراضی به ظلم هم کیشانشون در برابر فلسطینی ها نمی کنند؟
.
چرا اون ها انتقام نسل کشیِ نازی ها رو از فلسطینی ها می گیرن؟
.
چرا از اسکار شیندلر که نسل یهودی ها رو از انقراض نجات داد، درس انسانیت نمی گیرند؟
.
و هزاران چرای دیگر که قطعاً بی جواب خواهد ماند. درست مثل چراهای جنایات بی دلیل نازی ها! ا
.
----------------------------------------------------------------------
پا نوشت: یک بخش به سمت راست وبلاگ اضافه کردم به اسم "فالگوش". نوشته ها، عکس ها یا ویدئوهایی که این ور و اونور می بینم، صرف نظر از رد یا تأیید محتوا، برای مدت محدودی اونجا خواهم گداشت. ا

چهارشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۶

آقای خاتمی

مقدمه؛
رک و راست بگم که من هیچوقت از آقای خاتمی خوشم نیومده و برای این عدم علاقه دلایل خاص خودم رو هم دارم، اما در عین حال منکر تفکر باز و خوش خلقی ایشون هم نیستم. در بین دوستان و آشناهایی که دارم کسانی رو می شناسم که با شنیدن اسم آقای خاتمی رگ غیرتشون باد می کنه و البته کسانی رو هم می شناسم که بعد از شنیدن نام ایشون جز نفرت چیزی در چهره شون پدیدار نمی شه. با علم به تمام این مسائل و تضادها، مطلبی از آقای ابراهیم رها -طنزپرداز- در شماره اخیر 40 چراغ خوندم که حیفم اومد اینجا نذارمش: ا
***********************
.
سر نمي زني با وفا! مي دوني چندوقته نيومدي پيش ما مثل قديما بشينيم توي حياط هندونه قاچ کنيم، گپ بزنيم پشت سر اصلاح طلب ها غيبت کنيم؟ بهونه نيار، چطور مي رسي اين همه خارج و فرنگ بري، بعد نمي توني يه سر به ما بزني؟ سيد جان همين اول نامه ام را با گلايه شروع کردم که بگويم اساساً در اين نامه به ميزان متنابهي گله و شکايت دارم. ا
.
سيد من تازه فهميدم که همه دردسرها زير سر تو بوده. راست مي گويم پس به من حق بده. سيد تو که رفتي همه چيز ارزان شد. برنج مفت، روغن مفت مخصوصاً تخم مرغ مفت مفت، گوجه فرنگي را هم کيلويي پونزده زار مي خريم از دم قسط. سيد چرا؟ نه آخه چرا؟ خدا وکيلي چرا اين همه سال جلوي پيشرفت ما را گرفتي؟ جواب بده خب. هي من ديسک کمر دارم، هي من بحران درد گرفته ام که نشد حرف. مرد مومن ما در عرض يک سال ونيم الان به کشف داروي ايدز رسيده ايم. اين درست است که تو هشت سال اين همه فن آوري را توي پارکينگ خانه تان گذاشته بودي فقط با آن شيرموز درست مي کردي و آب هويج؟ استفاده شخصي از اموال عمومي؟ سيد چه بگويم به تو آخر؟ سيد تو که رفتي وضع ورزش خوب شد، آلودگي هوا الان شايعه اي بيش نيست و ترافيک را مادربزرگ ها به عنوان خاطرات قديمي براي بچه ها تعريف مي کنند به جان خودم. ا
.
سيد! کسي نبود به تو بگويد آخه اين چه کاريه؟! سيد جان من خيلي از تو گلايه دارم. يعني داشتم. تا همين ديشب داشتم. ديشب با همسر گرامي داشتيم تلويزيون تماشا مي کرديم و يک آقايي (رقيب انتخاباتي تان) آمد گفت در خرداد 76 عليه من جوسازي شد. گفت من ليبرال بودم به من گفتند طالبان. تلويزيون ما که پاناسونيک است خوب همه چيز را نشان مي دهد و ديشب هم داشت نشان مي داد. بعد گفت به من هر چيز بگويند لااقل نمي توانند بگويند بي عرضه. و تلويزيون ما اينها را نشان داد و من خجالت کشيدم و تلويزيون ما که پاناسونيک است اما هيچ خجالت نکشيد و نشان داد. راستش سيد جان دلم تنگ غروب آسمون شد. دلم گرفت. گفتم چنته بخرم بخورم بلکه دلم باز شود. آدم با لوله بازکن چنته بميرد انصافاً ضايع تر از آن چيزي است که سعيد امامي با آن مرد! ا
.
سيد، از وضع محل پرسيده بودي، جانم برايت بگويد که روبروي خانه ما را ساخته اند (7 طبقه) ماه اول سال، متري 700 تومان بود. حالا متري يک ميليون و چهارصد هم نمي دهد. البته من بر سر اين حرفم هستم که از وقتي تو رفته اي همه چيز خوب شده اما ... بگذريم. بعد به ما گفتند مسکن امسال 15 درصد گران شده. من رياضي ام خيلي خوب نيست سيد جان، اما مي دانم اگر هفتصد بشود يک و چهارصد ديگر پانزده درصد نيست. فوق فوق اش بشود هفتاد درصد! پانزده درصد نمي شود. بعد هم فهميديم که الان پانزده درصد گران شده اما در دوره تو بيست درصد. سيد چرا اين کارها را کردي آخر که الان من جلوي در و همسايه نتوانم سر بلند کنم؟
.
سيد اين سوالات موهن آموزش و پرورش اگر در دولت تو مطرح مي شد گمانم من اصلاً الان کسي را پيدا نمي کردم تا برايش نامه بنويسم، کلاً! ا
.
سيد بدت نيايد، ناراحت نشوي. مي دانم عصبي مزاج هستي. اما تو واقعاً طنز خراب کني. نه بيخود عصباني نشو. راست مي گويم. بعد از سال ها طنز نوشتن مي دانم که تو آدم طنز خراب کني هستي. باور کن اين شخص تو هستي که طنز را از بيخ نابود مي کني! نمونه اش همين نامه اي که نزديک عيد دارم برايت مي نويسم و نمداري کاغذش نه از از باران بهاري است نه از شبنم برگ ها. از چيست سيد؟
.
سيد، رئيس جمهورها معمولاً پتانسيل طنز دارند. همه شان دارند. بعضي ها کمتر، بعضي ها بيشتر. اما طنز نويس ها مقابل همه رئيس جمهورها به يک اندازه جرأت طنز نوشتن ندارند! ما از تو بيشترين طنزها را نوشتيم و تو کمترين پتانسيل طنز را داشتي. دنياي وارونه ايست سيد. اين هم تقصير تو بود. ما اين همه با طنز تو را نقد کرديم بگذار دو دفعه هم طرفت غش کنيم! اتفاقي نمي افتد. اي جنبه دار به قول مولانا «بابا باجنبه»! ا
.
سيد جان، خاتمي، سيد محمد خاتمي عزيز. اينها را گفتم که بگويم «حال ما خوب است اما ... تو باور نکن.» ا
صبح تا حالا اين نوار يک بند در ضبط صوت مي خواند «ستارگان نهفتند در آسمان ابري/ دلم گرفته اي دوست هواي گريه با من» راستي يک جايش هم مي خواند «رها، رها، رها، من»! ا
.
جواب نامه يادت نرود. ا
.
عيد شما مبارک! ا
.
قربانت: ابراهيم رها
******************************
جواب نامه آقاي خاتمي ا
.
جناب آقاي رها! ا
.
طنز که در عرصه ادب و فرهنگ هر کشور از جمله کشور ما جايگاهي والا دارد (و البته مي تواند داشته باشد) اگر در جاي خود قرار گيرد و بنشيند مي تواند در بيداري گري، به خود آوردن و انگيزه تحول يافتن معجزه کند. شما هنرمندي والاقدر و طنازي زبردستيد که به توانايي و لطف کارتان غبطه مي خورم. برايتان در همه حال و همه جا سلامتي و توفيق بيشتر آرزو مي کنم. ا
.
دوستدارتان
.
سيدمحمدخاتمي

دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶

حالا چرا من؟


اول؛


با احتساب جشن چهارشنبه سوری امسال پنج تا مهمونیِ عید رفتم. یعنی تمام مدت، تو این چند روزه رو ویبره بودم بد مدل! در تمام این مهمونی ها طبق معمولِ ما ایرانی ها، پیست رقص اولش سوت و کور بود و هر چی جناب خواننده خودش رو بیشتر تکون می داد تا جلب نظر کنه، تعداد نگاه های چپ چپ هم بهش بیشتر می شد. یعنی مثلاً چه بی شخصیت! ا

.


داری منو که؟

.


نیم ساعت بعدش همون چپ نگاهان محترمه و بعضاً محترم چنان اون وسط حرکات ناموزون از خودشون در می آوردن که آدم از شدت خجالت نمی تونست سرش رو بالا بیاره! ا

حالا بگذریم. اگه هنوز منو داری بذار برم سر اصل مطلب. باز هم بنا به عادت ما ایرانی ها، که نمی تونیم مثل بچه آدم واسه خودمون برقصیم و حتماً باید همه چشم ها به ما، اون هم به نقاط استراتژیکمون خیره باشه، یه دایره درست شده بود و دو تا دو تا می پریدیم وسط که خودی نشون بدیم. هر چی قوسش بیش، حالش بیشتر! خلاصه یه دختر خانومی بغل من بود و بر خلاف من که دو سه باری اون وسط ترکونده بودم، اصلاً نرفته بود وسط. بعد نفر اونوری ایشون در اون دایره وقتی دید میدون خالی شده، شروع کرد به خواهش و تمنا که تورو خدا برو وسط و از این حرفا. هر چی اون آقا بیشتر اصرار می کرد، اون دختر خانوم هم بیشتر انکار می کرد. تا این که آقاهه طاقت نیاورد و رفت داخل گود و در حال انجام حرکات موزون دوباره شروع کرد به التماس که بیا وسط دیگه! دختره که دیگه انگار دست و پاش شل شده بود با گفتن جمله آخه چرا من؟ رفت وسط و وای ... روم به دیوار، گلاب به روتون، شده بود حکایت حالا دیگه ولم کنین. یعنی اگه روش می شد اون وسط استریپ تیز هم می کردا! نمی دونین چه سیستمی داشت رقصیدنش که!؟


دوم؛


دیدین می گن ترک عادت موجب مرضه؟ حالا حکایت منم همین شده! از بس هر سال عید، تو ایران، تنبلی و تن پروری می کردم و از فیلم کانال سه می پریدم روی فیلم کانال یک تا بعدش هم فیلم کانال دو شروع بشه؛ حالا اینجا هم به یاد ایام عید ایران، بساطمون به راهه! از پنجشنبه شب تا یکشنبه شب، بنده پنج تا فیلم دیدم و ول کن هم که نیستم!ا

.


اولیش یه بوسِ کوچولو بود. با این که یه جاهاییش بد جوری تو آفساید بود، اما وقتی تموم شد احساس قشنگی داشتم. یه جورایی احساس می کردم مرگ می تونه خیلی ساده و راحت باشه. ا

.


بعدیش فرش باد بود که تو ایران وقتی که رو پرده بود، دیده بودم اما از وسطای فیلم. یادمه اون روز من و هانیه دیر رسیدیم و عمو آرش بیرون سینما عصر جدید، با همون خنده های ملیح اعصاب خورد کنش منتظر ما بود! تو سالن هم کنار بابک نشسته بودیم. خلاصه علاوه بر زنده کردن خاطرات خوب سال های نه چندان دور من، فیلم خیلی خوبی بود. ا

.


سومین فیلم یک بوسه عاشقانه بود. یه فیلم اسکاتلندی راجع به یه خانواده پاکستانی. یعنی خداییش اگه کسی لهجه های تو این فیلم رو بفهمه لیسنینگ آیلتسش، 9 می شه! ولی خود فیلم معرکه بود. نمادی از تضاد غرایز و ادیان. ا

.


چهارمی چشم هایت رو باز کن بود. اسپانیایی، با بازی پنه لوپه کروز. با این که اوایلش تم عاشقانه داشت و خوب بود ولی یهو از وسطای فیلم، پُکید! فکر کنم از اونجاها به بعد رو پسر بچه کارگردان ساخته بود! ا

.


آخریش هم اثر جاودانه کلینت ایستوود، پل های مدیسن کانتی بود. برای بار سوم بود که می دیدمش و باز هم از دیدنش لذت بردم. به نظرم این فیلم یه شاهکار هنریه. بازی مریل استریپ و حالت صورتش محشره. در ضمن به نظرم حکایت این فیلم در این شعر سید علی صالحی هم ملموسه. ا







دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵

دومین نوروز دور از ایران عزیز

Photo by: Ronnie Gaubert

Photo by: Flore Sicurella

Photo by: Don Paulson

Reterieved from: www.trekearth.com

Reterieved from: www.trekearth.com


خدایا به من بیاموز که چگونه بخشنده باشم
و به من بیاموز که چگونه مهربان باشم
***
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر الیل و النهار
یا محول الحول والاحوال
حوّل حالنا الی احسن الحال
***
نوروز بر همه مبارک باد

جمعه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۵

!از ملی شدن نفت تا ... گفتگوی تمدن ها و انرژی هسته ای


مصدق مرد سال 1951 - مجله تایم


متن یکی از سخنرانی های دکتر مصدق


تمبر ملی شدن صنعت نفت ایران


توصیه می کنم کل مطلب رو با دقت بخونیم تا تفاوت یکی از معدود سیاسیون شریف ایرانی رو با دیگرانی که تنها ادعای خدمتگزاری به ایران رو داشتند و دارند، بیشتر درک کنیم؛
***
فردا بیست و نه اسفند است. روزی که شاید به خاطر تقارن با نوروز و همهمه و گرفتاری های خوشایند شب عید مورد توجه ما قرار نداره. اما در حقیقت اگر ما امروز ادعای استقلال می کنیم، برخاسته از همت والای گروهی ایرانیِ به واقع مهین پرست است، که پرچمدار آن ها دکتر محمد مصدق بوده. انسانی که در دوره خاندان پهلوی و جمهوری اسلامی منفور حکومت بوده و محبوب مردم. مصدق سازنده تنها وجه مشترک دو رژیم متزاد هم بوده. ا

************************************************

محمد مصدق روز29ارديبهشت سال1261در تهران به دنيا آمد. پدرش ميرزا هدايت آشتياني معروف به وزير دفتر از بزرگمردان دوران ناصرالدين‌شاه قاجار بود كه از طرفداران اميركبير بود. مادرش ملك تاج خانم(نجم السلطنه)نواده‌ عباس‌ميرزا و بنيان‌گذار بيمارستان نجميه‌ تهران بود. ا
مصدق در دوره پنجم و ششم مجلس شوراي ملي نمايندگي مردم تهران را به دست آورد اما در دوران حکومت رضا شاه برای اولین بار به زادگاهش احمدآباد تبعید شد. او در سال‌هاي پاياني حكومت رضاخان زماني را در زندان گذراند و سپس در ملك خود در احمدآباد زير نظر نيروهاي حكومت مجبور به سكوت شد. ا

در دوران دولت رزم‌آرا موضوع ملي كردن صنعت نفت در مجلس شوراي ملي مطرح شد. دكتر مصدق با تشكيل كميسيون نفت تلاش زیادی برای تثبیت صنعت نفت انجام می داد. سرانجام در چهارم آذر1329، پيشنهاد ملي شدن نفت در مجلس شوراي ملي با امضاي دكتر مصدق، دكتر شايگان، الهيار صالح، حسين مكي و حائري‌زاده خوانده شد. بعد از آن پیشنهاد حوادث زیادی در ايران اتفاق افتاد تا تلاش های کمیسیون نفت ناكام بماند. ا
یکی از آن حوادث ترور رزم‌آرا به دست خليل طهماسبي، عضو جمعيت فداييان اسلام بود. محمدرضا شاه دو روز پس از آن ترور، حسين علاء را نخست‌وزيرایران كرد، اما دولت علاء فقط دو ماه روی کار بود و بعد از آن، سيد ضياءالدين طباطبايي كه پشتيباني انگليسي‌ها را نيز با خود داشت از سوی محمدرضا شاه به سمت نخست‌وزيری ایران منصوب شد. اما نمايندگان مجلس به به طباطبایی رأی اعتماد نداند و دكتر مصدق علی رغم اکراه شاه به نخست‌وزيري ایران رسید. ا
دكتر مصدق پس از دريافت حكم نخست‌وزيری در سخناني كوتاه كه از راديو پخش شد، هدف خود را از پذيرفتن آن جايگاه موضوع ملي كردن نفت بيان كرد؛
هموطنان عزيز، هيچ تصور نمي‌شد موقعي پيش آيد كه به عنوان نخست‌وزير به وسيله‌ راديو با شما صحبت كنم و هيچ وقت فكر نمي‌كردم كه با ضعف مزاجي كه دارم مسووليت چنين كار خطيري را تقبل نمايم. قضيه نفت سبب شد كه من اين بار گران را به دوش بكشم و اكنون تنها خدا مي‌داند كه تا كي آن را تحمل كنم ... ترديد ندارم كه براي قبول اين كار و بار گراني كه به دوش گرفته‌ام از بين مي‌روم. چون مزاج من متناسب با قبول چنين وظيفه‌ مهمي نيست ولي در راه شما جان چيز قابلي نيست و از صميم قلب راضي هستم كه آن را فداي آسايش شما كنم. ا

سياستمداران غالباً بر اين باور بودند كه دولت مصدق هم به زودی برکنار خواهد شد، اما دولت مصدق از همان آغاز كار، طرح ملي كردن صنعت نفت را در دستور كار دولت خود قرار داد و تا حصول نتیجه هرگز از موصع خود برنگشت. او حتي شرط پذيرفتن نخست‌وزيري را تصويب گزارش كميسيون نفت در مجلس گذاشت كه بيشتر نمايندگان پذيرفتند. براي مصدق ملي كردن نفت نه تنها به دليل غارت سرمايه‌ مردم از سوي دولت انگلستان مهم بود، بلكه مهم‌تر از آن، دخالت‌هاي انگلستان در حكومت و سرنوشت مردم ايران بود. ا
دكتر مصدق 12روز بعد از اعلام اسامی اعضاي دولت خود انحلال شركت نفت ايران و انگليس را اعلام كرد. کمتر از یک ماه پس از انحلال شركت نفت ايران و انگليس مهندس مهدي بازرگان به عنوان رئیس هيات مديره موقت شركت ملي نفت ايران به آبادان رفت و پرچم ايران را بر فراز اداره مركزي شركت نفت در خرمشهر به اهتزاز در آورد. مصدق ده روزپس از این ماجرا طي پيامي به مردم ايران در رابطه با شکایت دولت انگلیس از ایران و ناکام ماندن مذاکرات انگلیس و ایران گفت: ا

آن‌ها نخواستند زبان ما را بفهمند. من مكرراً اعلام كرده‌ام كه به هيچ وجه نمي‌توانم در اجراي قانوني كه مظهر آرزو و اراده‌ ملت ايران است قصور و مسامحه كنم و دستور دادم عمليات اجرايي ادامه داده شود. ا

حدود سه ماه بعد هيأت موقت شركت ملي نفت ايران به انگليسي های موجود در شركت نفت اطلاع داد كه بايد حداکثر تا یک هفته ايران را ترك كنند. مصدق در جلسه شورای امنیت و در دفاع از حق مردم ايران گفت: ا

درهمسايگي كشور من صدها ميليون تن از مردم آسيا پس از آن‌كه قرن‌ها كه تحت بهره‌برداري استعمار بوده‌اند، اكنون استقلال خود را به دست آورده‌اند. موجب نهايت سپاس‌گذاري است كه مي‌بينم قدرت‌هاي اروپايي به آرزو‌هاي مشروع مردم هند، پاكستان، اندونزي و ديگر كشورهايي كه به حق مبارزه كرده‌اند تا بر اساس آزادي و تساوي مطلق، داخل خانواده جهاني گردند، احترام مي‌گذارند و ايران هم فقط همين را مي‌خواهد ... انگلستان مي‌خواهد شوراي امنيت را وسيله‌ قرار دهد تا بتواند در امور داخلي ما مداخله كند. اگر انگلستان در اين كار موفق شود اعتماد ملت‌ها به سازمان ملل متحد متزلزل خواهد گشت ... شركت نفت در سال1950بين180تا200ميليون ليره از ايران نفت برده و از اين مبلغ در مجموع16ميليون ليره بابت حق السهم منافع و ماليات به ايران پرداخته است و حال آن‌كه منافعي كه در همين يك سال نصيب انگلستان شده بيش از114ميليون ليره‌اي است كه به گفته نماينده انگليس طي نيم قرن به ايران پرداخت شده است. ا

سرانجام شوراي امنيت درهیجده اكتبر1951(بیست و شش مهر1330)اعلام كرد تا اظهار نظر دادگاه لاهه مسأله را مسكوت خواهد گذارد. به اين ترتيب، دولت انگلستان در شوراي امنيت كاري از پيش نبرد و مصدق به صورت يك قهرمان ملي از آن بيرون آمد. او حتي براي مردم منطقه نيز چون يك قهرمان نمود پيدا كرده بود. مثلاً، هنگامي كه در راه بازگشت به ايران به دعوت نخست وزير مصر به خاك آن كشور پا نهاد، با استقبال پرشور و ميليوني مردم مصر روبه‌رو شد كه شعار مي‌دادند زنده ‌باد مصدق، زنده باد ايران. دولت انگلستان در فروردين1331براي بار دوم به ديوان دادگستري بين‌المللي لاهه شکایت كرد. در نخستين نشست ديوان لاهه مصدق سخنراني خود را به زبان فرانسه اریه داد و گفت: ا

اينك كه ملت ايران به علت‌العلل بدبختي‌هاي خود پي برده، مصمم است كه مايه‌ فساد را براي هميشه ريشه‌كن كند و با تجربه‌ تلخي كه در گذشته از دخالت بيگانگان در امور كشور حاصل كرده به طور جدي با هر گونه دخالت غير در امور خود مخالف است و به همين جهت در مقابل تهديدهاي اخير انگلستان از قبيل اعزام چترباز و فرستادن ناوهاي جنگي به آب‌هاي ايران ايستادگي به خرج داده و خواهد داد و از اقدامات انگلستان كه صورت محاصره‌ اقتصادي و توطئه عليه دولت و تبليغات سوء به خود گرفته ترديدي به خود راه نخواهد داد... دولت انگلستان شركت نفت را به صورت دولتي در قلمروي دولت ايران درآورده بود. شركت نفت نه تنها در داخل حوزه‌ عملياتش، بلكه در سراسر ايران سرويس جاسوسي ترتيب داده بود. انگليسي‌ها با بيچاره كردن مردم بيچاره كوشيده‌اند جيب خود را پر كنند... اصل ملي كردن از حقوق مسلمه‌ هر ملتي است كه تاكنون بسياري از دولت‌هاي شرق و غرب از آن استفاده نموده‌اند. اصرار و ادعاي انگلستان به اين‌كه ما را اسير يك قرارداد خصوصي كند، آن هم قراردادي كه در بي‌اعتباري آن شك و ترديد نيست جاي بسي تعجب است. ا

دادگاه پس از دوازده نشست به شور وارد شد و در تيرماه1331نظر ديوان به سود ايران اعلام شد. دكتر مصدق پس از بازگشت از آمريكا انتخابات دوره‌ هفدهم مجلس را در موعد قانوني برگزار كرد. مجلس هفدهم نيز مصدق را به نخست‌وزيري ايران برگزيد. سپس مصدق در دربار حضور يافت و ضمن اعلام اسامی وزيران خود گفت كه دولت او می ‌خواهد وزارت جنگ را نيز در اختيار داشته باشد. شاه پيشنهاد مصدق را نپذيرفت و همان روز متن استعفاي مصدق از راديو پخش شد. خبر استعفاي مصدق مردم را خشمگين كرد. بازار تهران تعطيل شد و صبح روز سی تيرماه1331شهر تهران يكپارچه تعطيل شد و تظاهراتی به سوی ميدان بهارستان شکل گرفت. سرانجام حمایت مردم از مصدق، باعث روي كارآمدن دولت دكتر مصدق شد. نام وزارت جنگ به وزارت دفاع ملي تغيير یافت و مصدق مسوول آن شد. ا

در حالی که اولویت دولت اول مصدق در ملي‌شدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات بود ، اما در برنامه دولت دوم، نه ماده در دستور کار دولت قرار گرفت. از جمله اصلاح قانون‌هاي دادگستري، اصلاح قانون مطبوعات و اصلاح كارهاي فرهنگي، بهداشت و وسايل ارتباطي. انگلیس و متعاقب آن آمریکا که احساس از دست دادن منافعشان در ایران بیش از پیش آزارشان می داد زمينه سرنگوني دولت مصدق را فراهم ساختند. در عین حال دشمنان و مخالفان مصدق در ايران نیز بی کار ننشستند. آن‌ها هنگام تصويب لايحه‌هاي دولت يا هر گونه كاري كه در پشتيباني از دولت بود، مجلس را رها مي‌كردند تا آن لوایح تصويب نشود. در اين شرايط بود كه نمايندگان پشتيبان دولت استعفا دادند و مصدق سرنوشت مجلس هفدهم را به مردم واگذار كرد. مصدق در پيامي كه از راديو پخش شد، از مردم ايران خواست در يك همه‌پرسي نظر خود را درباره‌ ماندن دولت يا مجلس بيان كنند: ا

دولت در اين لحظه حساس و تاريخي، مشكلي را كه با آن مواجه شده با ملت در ميان مي‌گذارد و راجع به اين مجلس از خود مردم سوال مي‌شود كه اگر با ادامه وضع كنوني مجلس تا سپري شدن دوره17تقنينيه موافقت دارند، دولت ديگري روي كار بيايد تا با اين مجلس همكاري كند و اگر با اين دولت و نقشه و هدف آن موافقند، رأي به انحلال مجلس بدهند تا مجلس ديگري تشكيل شود كه بتواند در راه تأمين آمال ملت با دولت همكاري كند. ا

سرانجام مردم ايران با شركت در همه‌پرسي به انحلال مجلس رأي دادند. اما حضور ميليوني مردم انگلیس و آمريكا را نگران كرد. بنابراین، برنامه كودتا را طراحی شد. آن‌ها كه از محبوبيت دكتر مصدق نزد ملت ايران آگاه بودند محبوبيت مصدق را هدف گرفتند. آن‌ها دولت مصدق را پشتيبان كمونيست و ضد دين و عالمان ديني نشان دادند. از سوي ديگر، گروهي از اراذل و اوباش تهران، به سرپرستي شعبان جعفري(شعبان بي‌مخ)، به آشوب در خيابان‌هاي تهران فراخوانده شدند. با همراهي برخي نظاميان، به رهبري سرلشكر زاهدي، كودتاي28مرداد1332رخ داد كه طرح آن را سازمان‌هاي جاسوسي آمريكا و انگليس فراهم كرده بودند و نيروهاي داخلي آن را انجام دادند. پس از كودتا، شاه كه از ايران رفته بود، به كشور بازگشت. او در نخستين كار خود برنامه‌ محاكمه دكتر مصدق را بر پا كرد. در نهایت مصدق به سه سال حبس محكوم شد و طبق نظر دادگاه می بایست پس از اتمام دوره محكوميت خود نیز همچنان زير نظر حكومت در احمد آباد زندگي مي‌كرد. سرانجام دكتر مصدق درچهاده اسفند1345درگذشت. او وصيت كرده بود پيكرش را در ابن‌بابويه در كنــــــــــار شهيدان سی تير1331به خاك سپارند. اما با مخالفت شاه، مصدق را در احمدآباد به خاك سپردند. ا

************************************************
.پا نوشت 1؛ اکثر مطالب فوق از ویکی پدیا و جزیره دانش تهیه شده است
********************************************************
پا نوشت 2؛ دوستان اهل سیاست از هرگونه قضاوت درباره وابستگی به امواج سیاسی پرهیز کنند. من این مطلب رو نوشتم چون معتقدم مصدق برعکس قریب به اتفاق هم رده هایش در تاریخ ایران به جای دزدی، دروغ گویی و افزایش قطر در قسمت میانی اندام، برای احقاق حق ایران و ایرانی از هیچ تلاشی دریغ نکرده. ا
پانوشت3؛ بد نیست نگاهی هم به این لینک بندازین. حتماً نظرات دیگران رو هم بخونین. قضاوت هم با خودتون. اما به این سوال ها هم فکر کنید: تعریف معصوم چیه؟ کی معصومه؟ کی می تونه تشخیص بده که چه کسی معصومه؟ و چندین سوال دیگه که متأسفانه ابراز آن ها در این برهه گناه کبیره محسوب می شه! راستی با خوندن این نوع نوشته ها نباید به کل تاریخ شک کرد؟ تاریخی که به راحتی می شه توش قاتل رو معصوم کرد و خادم رو ملعون؟


سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۵

!اندر احوالات اراجیف مسلمونی

مسلمونای جهان هر جا که باشن باید خودشونو تابلو کنن. اصلاً انگار اگه کسی بهشون توجه نکنه غم باد می گیرن! چند ماه پیش یکی از رهبرای مسلمون در استرالیا در دفاع از کسایی که به دخترا تجاوز می کنن گفته بود: وقتی دخترا خودشون لخت می گردن نباید انتظار داشته باشن که کسی فلانشون نکنه! بعد هم گفته بود دخترایی که لباس های سکسی می پوشن مثل یه تیکه گوشت لخت می مونن که نمی شه ازشون گذشت! خلاصه بعد از این اراجیف چنان بلوایی اینجا به پا شد که خود مسلمونا به اشتباه رهبرشون اعتراف کردن، تا یه ذره آتیش معرکه کم بشه. حالا دوباره در این چند روز اخیر دو تا اظهار نظر از دو تا مسلمون دیگه باعث خنده و تمسخر در رسانه های استرالیا شده. اولیش راجع به خشکسالی کم سابقه استرالیا بود. شیخ محمد عمران ظاهراً بعد از کلی تحقیق و تفحص به این نتیجه رسیده که دوره های خشکسالی و ترسالی و پدیده های اقلیمی و گرم شدن جهان و اینا همه پشم است و این خشکسالیِ استرالیا فقط و فقط مربوط به عدم اعتقاد به خدا در بین استرالیایی هاست! در نتیجه بنا به نظر این آدم عاقل یه جاهایی مثل هاوایی و ریودوژانیرو و پاتایا و اروپا که مظهر عیش و نوش و سکس و فسق و فجور در دنیاست، چون بارندگی دارن و سر سبزن پر از مردم خدا شناس و متدّینه و عربستان و کویت و عراق و سودان و افغانستان و چندین و چند کشور مسلمون دیگه که از زور بی آبی و خشکی هر چی گیرشون بیاد می خورن همگی بی دین و کافر هستن که خدا بهشون روی خوش نشون نمی ده! آخه بنده خدا اگه یه ذره بیشتر فکر می کردی می فهمیدی که بخشندگی خدا قابل داد و ستد نیست، که تو نماز بخونی تا خدا برات بارون بفرسته. خیلی وقته که از دوره این نوع اراجیف گذشته جناب شیخ محمد عمران
سوتی بعدی هم که همین امروز دادن اینه: رهبران مسلمون استرالیا در
یک اقدام هماهنگ همه مسلمون رو به تقلب در پرداخت مالیات ملزم کردن و گفتن این نوع مالیات دادن خلاف قوانین اسلامیه. خوب چشمت کور پاشو برو تو مملکت خودت بشین که مالیاتت رو بر پایه قوانینِ بی پایه اسلامی بدی. آدم باید خیلی پر رو باشه که بخواد قوانین یک کشور رو که با درخواست بهش اجازه اقامت دادن عوض کنه و تازه برای بقیه هم تکلیف تعیین کنه. چیه سوختی بهت خمس و زکات نمی دن؟ بد بخت برو کار کن پول در بیار. دوره از جیب دیگران خوردن و گشاد بازی در آوردن هم مثل دوره اراجیف قهر الهی گذشته. لابد پس فردا هم می گی زنا حق رأی ندارن و مردا تا می تونن صیغه کنن و رو در توالت ها هم بزنن با چپ برین تو و با راست بیایین بیرون. نه اخوی عصر هجر خیلی وقته گذشته. پاشو رسیدیم. پاشو دیرت شد

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

!خبرنامه

اول؛

رسول ملاقلی پور درگذشت. کارگردان فیلم هایی که همگی طعم تلخ جنگ داشتند اما شیرین ساخته می شدند. آخرین فیلمی که از رسول ملاقلی پور دیدم مـــیــــم مــــثـــــل مـــــادر بود و به حق فیلم زیبایی بود. اما فارغ از سینما، حضور هشت ساله رسول ملاقلی پور در جبهه به عنوان خبرنگار و عکاس جنگ برای من و قطعاً خیلی از ایرانی های دیگر، به مراتب ارزشی بالاتر از فیلم های او داره. جنگی که خواسته یا ناخواسته درگرفت و اگر ملاقلی پورها نبودند هرگز تصاویر رشادت ها و سختی های رزمندگان ایرانی برای حفظ ایران و ایرانی، ثبت نمی شد. روحش شاد
---
دوم؛

باز هم خبری مربوط به سینما. سوسن تسلیمی نامزد پست وزارت فرهنگ سوئد شد. هنوز هم آخرین فیلم سوسن تسلیمی در ایران رو دوست دارم. شایــــد وقتــــی دیـگر به کارگردانیِ استاد بیضایی و بازی خیره کننده سوسن تسلیمی. حیف که این هنرمند عزیز مثل خیلی از ایرانی های دیگر شرایط کار و زندگی در ایران رو نمی تونه تحمل کنه و افسوس که کسی به فکر حفظ این سرمایه ها نیست. خانوم تسلیمی موفق باشی
---
سوم؛

تأمين کسري سيگار مورد نياز در سال 1386 از طريق واردات مجاز مي‌باشد. به این می گن تدبیــــــــــــــــر! همه دنیا به فکر فرار از سیگار هستند و مجلس شورای اسلامی ایران در پی واردات سیگار و گرفتار کردن جوانان ایرانی به دام اعتیاد
---
چهارم؛

خدا از صبح تا حالا داره گُلد کوست رو می شوره! خدا جون شامپو بدم؟
---
پنجــــــــــــم؛

می خوام بند دوم نوشته هامو نقض کنم! ما ایرانی بی خودی نیست که هر کدوم یه گوشه دنیا داریم زندگی می کنیم! از بس نمی تونیم همدیگر رو تحمل کنیم، باید از هم در بریم! ایران یه عید نوروز داره اما تا جایی که من می دونم و تا الان سه تا مهمونی برای سال نو دور و ور ما قراره برگزار بشه. جالبه که همه هم با هم هماهنگ هستن. هیچ برنامه ای با بقیه تداخل نداره
---
ششم؛

هـــــانیه خانوم چند سال شد؟