دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۶

!عزت تپان و تلخک منصور

اندر احوالاتمان مبذولتان می داریم که آفتاب بر فرق آسمان است و ما در حین تناول میزان انبوهی کَلَفس هستیم توأم با برنج فرد اعلای پاکستانی. از فرط تناول شکممان برآمده تر از هر روزمان گشته و عنقریب است که دچار آثار سؤِ تغذیه گردیم! غرض از نگاشتن این عریضه عریان ساختن گوشه ای از عزت تپان منزل بود که انگاری با دسته هاون و گوشت کوب شاهنشاهی چنان برسر این کَلَفس های مادر مرده کوبیده است که شبیه تار و پود از جنس مخمل کبریتی گشته اند! القصه حالمان بد و کماجدانمان در حال بزرگ و بزرگ تر شدن می باشد. اما تپانده شدنمان نمی تواند در مقابل شهوت نوشتنمان لجام گسیختگی کند و ساز خود را بنوازد. چرا که ما حتی در حالت مرگ هم باید مقابل این تلویزیون های کوچک و نازکی که بهشان مانیتور می گویند این اجنبی ها، جلوس فرماییم، فربه گی های خود را به روی میز اندازیم و بنویسیم که: ا
.
فیلم هایی دیدیم در ایام نزدیک. چند تایی از بلاد کفر دیدیم و حالی نبردیم اصلا و ابدا! تنها حوریی بس فتنه انگیز در برخی نواحی دور افتاده یک فیلم به نام "سه" ملاحظه فرمودیم که خواب و خوراکمان را گُرخاند! اما یک دانه فیلم از مناطق تحت فرمان خودمان دیدیم و حالی بردیم بس نگفتنی! اصغر خان فرهاد الدولـــــــــه "چهارشنبه سوری" را در چهار دیواری یکی از رعیت هایمان به تصویر کشیده و الحق هم که زیبا کشیده بود. حمید السطنته فرخ نژاد پدر سوخته مقابل دوربین چنان زیبا به سیگارش پک می زد که هوس چپق، سراپای وجودمان را گرفته بود و گازگازمان می نمود! البته بعداً که اندیشیدیم، پی بردیم که گازگاز شدنمان ارتباطی با سیگار حمید السطنته فرخ نژاد نداشته. بلکه همه اش زیر سر این هدیه ایست که از اطراف طهران برای مردممان فرستاده اند. لا مذهب مثال بارز قالی کرمان می ماند این ور پریده با آن کمند پر کلاغیش! ... استغرالله ... فیلم زیبایی بود و من باب مبالغه به دو صحنه از آن اشارتی می نماییم تا شما از آن حض برده و ما را دعا گو باشید: ا
یکی آن درد دل هدیه خانوم منسوب به قالی کرمان با همشیره مکرمه اش در خزینه خانه شان که الحق اشکمان را درآورد. و دیگری زمانی بود که حمید السطنته فرخ نژاد پس از ادب کردن منزلش در مقابل دیدگان مردم، دچار نوعی پشیمانی شده بود از نوعی سگیَش! پُکش را محکم به سیگارش می زد و هر کلمه را دوبار بازگو می نمود تا حقانیتش را به رفیق گرمابه اش نشان دهد، غافل از این که سیگار کشیدنش به تنهایی سیمرغی می طلبید بلورین! ا
.
عریضه مان دارد دراز می شود اما ناچاریم که ادامه دهیم. شکممان همچنان متورم و سراپای وجودمان آغشته به عطر کَلَفس است! ا
.
شنبه شب جهت تمدد خاطرمان تلخکی آورده بودند از بلاد اجنبی های مزدور! تلخک گیس بلند عبا قرمز با شیشه ای سیاه بر چشم وارد شد که ما خوشمان آمد. به منزل فرمودیم که حجب حیایش را خریداریم! خام اندیشیده بودیم که این تلخک به خاطر حضور نامحرمان در مجلس شیشه سیاهی به چشمانش چسبانده تا نگاهش به نامحرم نیفتد. زهی خیال باطل که اگر هیکلش خوب بود تا تهش را در می آورد پدر سوخته! القصه مردممان که تا قبل از حضور تلخک منصور و مطرب ها هر یک بسان پادشاهی بزرگ رفتار می کردند با دیدن تلخک منصور از خود بی خود شده و به سمت وی حمله ور شدند، ما نیز جهت پس نیفتادن از مردم به میدان رزم پیوستیم و مشغول ترقص شدیم آن هم از نوع درباریَش! چنان بوی عطر دلنوازی از زیر بغل های برخی مردم متصاعد می شد که ما را دچار مستی و بی هوشی موضعی می نمود! ا
.
تلخک منصور در میان شلنگ تخته هایش مزه پرانی هم می کرد لاکردار! یک بار هم به طعنه رو به مردم ما عرض کرد: که من نمی دانستم که در جای به این دوری، ترانه های من به دست شما می رسد! اما مردم ما که پیشتر فرمودم دچار از خود بی خود شدگی شده بودند، در جواب ایشان از سر و کول هم بالا می رفتند تا شاید دستی به تلخک گیس بلند برسانند صرفاً جهت تبرک و حضّ لامسه! ا
.
البته تاریخ نویسان دیگر هم به این شب عشرت اشارتی کرده اند. از جمله اعلا حضرت همایونی و علیا مخدره زینا سادات که خواندن وقایع آن شب از نگاه این تاریخ نویسان خالی از الطاف نخواهد بود! ا
.
سایه تان مستدام

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۶

هلدن






پیش درآمد: ا
.
اینجا توی شرکت چند تا اتاق جلسه هست که چون اسم خاصی ندارن، اگر کسی بخواد جلسه بذاره، کلی باید آدرس بده که جلسه در کدوم اتاق برگزار می شه. یه روز یکی از خرگوش های شرکت به این نتیجه رسید که هر اتاق باید یه اسمی داشته باشه تا راحت تر بشه قرار گذاشت. اون موقع بود که سیل پیشنهادها از سوی پرسنل جاری شد. یکی می گفت: اسم چهار تا ورزش برتر دنیا رو بذاریم و بعدش هم جهت محکم کاری اونارو نام می برد: راگبی لیگ، راگبی یونیون، فوتبالِ استرالیایی و کریکت! یکی دیگه می گفت: نه اسم تیم های مطرح یکی از اون چهار تا ورزش. یکی دیگه می گفت: من چهار تا عمه دارم اسم اونا رو بذاریم! خلاصه بل بشویی بود نگفتنی! اما همه این ها رو گفتم تا برسم به توپ ترین اظهار نظر که البته صادره از خرگوش خان مبتکر طرح هم بود! پیشنهاد خرگوش خان این بود که اسم چهار تا ماشین برتر دنیا رو بذاریم و البته خودش هم اون چهار تا رو لیست کرد که مبادا کسی شوخی ناموسی با این مقوله بکنه: فراری، لامبورگینی، فورد و هُلدِن! ا
***********
درآمد: ا
.
اگه تو استرالیا زندگی نمی کنی، لیست رو دوباره بخون ببین اسم آخری به گوشت خورده؟
...
نخورده؟
...
بابا هُلدِن به این معروفی! ا
چی؟
اصلاً اسمشو نشنیدی؟
تازه شانس آوردی فراری و لامبورگینی رو قابل مقایسه با هُلدِن دونسته! ا
************
هُلدِن همون ایران خودروی خودمونه با مارک استرالیایی! یعنی فقط ماشین از این ور و اون ور وارد می کنه یا مونتاژ می کنه بعدش هم سودش رو می بره! شورولت، کادیلاک، اپل و ... خلاصه هرچی بگی مونتاژ می کنه! بعد نه این که مردم اینجا هم همون احساس مدیون بودن به خودروی ملیشون رو دارن! واسه همین هر روز که می رن بیرون خرید یه هلدن هم می خرن میارن تو خونه! نمی دونی چه سیستمی ها! بعد ما چه جوری پیکانمون رو اسپرت می کردیم؟ اینا هم همین کار رو می کنن. همون طور بوق بنزی براش می ذارن و جواد ترین رینگ اسپرت موجود در بازار رو پیدا می کنن و می اندازن زیرش و یه ضبط که هر چی تعداد چراغ هاش بیشتر باشه، بهتره! با یه سی دی هم آویزون از آینه و کمک فنرها رو هم دست کاری می کنن که ماشین همچین بچسبه روی زمین که مورچه ها هم از ترس سرشون رو بگیرن پائین، وقتی یه هلدن رد می شه! یعنی خداییش اگه رو در باکشون هم عبارت شیوا و رسای کمتر بخور بامرام یا خندق بلا رو بنویسن دیگه تهشه! ا
حالا همه این ها به کنار هلدن برای اینا دیگه ته ناموسه! یعنی مثلاً اگه بهشون بگی ایشالا هلدنت پنچر بشه، انگار بهشون گفتی مادرپیاله! نمی دونی چه حس لطیفی دارن نسبه به این آهن پاره! یارو دویست کیلو وزنشه، یه خروار ریش و پشم بلند با موهای دم اسبی اما وزوزی، شیک ترین لباسش یه بوت کثیفه با یه شلوارک سبز بد رنگ و پاره پوره، بالا تنه هم یه رکابی آبی نفتی که زردی عرق زیر بغلش زده به حاشیه رکابیه، اون وقت هلدنش رو که می بینه چنان مستانه نگاهش می کنه که یعنی ... آره! خلاصه یارو حاضره یه هفته زنش شبا خونه نیاد ولی بجاش وقتی به هلدنش گاز می بنده اون اگزوزهای گشادی که کلی براش پول داده صدای پارگی از خودشون در بیارن! ا
بی خودی که خرگوش خان، هلدن رو با فراری و لاگبورگینی مقایسه نمی کنه! تازه باید این دو تا کمپانی افتخار هم بکنن که نامشون در کنار نام نوامیس استرالیایی ها قرار گرفته! ا

پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۶

!ویر ویرِ نوشتن و فَتنِس فِرست

چند شب قبل با چند تا از رفقا مشغول صحبت بودیم که یکیشون بحث رو به سمت کلاس های ورزشی کشوند. قضیه از این قرار بود: ا
اینجا یه مؤسسه ای هست به نام فیتنِس فِرست که لااقل میون ایرانی ها از نظر کلاس یه چیزی تو مایه های مجموعه ورزشی انقلابه. یعنی رفتن به این کلاب از فرایض مکرمه محسوب می شه! توی این مؤسسه همه کار هم می کنن. از ورزیدن روی دستگاه های مختلف بگیر تا شنا و ورزش های هوازی و رقص و ماساژ و منچ و شطرنج! اگه منعشون نکنی آب حوضت رو هم برات می کشن! ا
طولانیش نکنم؛ این دوست عزیز ما داشت تعریف می کرد که یه خانومی از اونجا تماس گرفته بوده و عجز و التماس می کرده که تورو خدا بیایین عضو بشین. تخفیف هم می دیم عین باقلوا! تو فقط بیا باقیش با من و از این حرفا! راست می گفتا چون من هم یکی دوباری گیر این کنه های خوش بر و رو افتادم! یه نمونه اش پارسال بود که یارو عین سرطان هر روز گیر می داد که اگه بیایی این رو بهت می دیم و اون رو ازت نمی خوایم و ... آخرش هر جوری بود شرش رو کندم البته! بعد تیر ماه پارسال وقتی از شرکت بر می گشتم، دیدم یه دونه از همین مؤسسه ها اما نه فیتنِس فِرست بلکه فَست فیتنِس کنار شرکت هم هست. از بیرون خیلی کوچولو بود. اگه بخوام مقیاس بدم دستت، یه چیزی تو مایه های ساندویچی هایدا! خلاصه داشتم رد می شدم که درش باز شد و منم که مرده در اتوماتیک، اصلاً خود به خود پیچیدم تو! اونجا پشت میز یه دهن نشسته که یه دختری هم بهش آویزون بود! بعد این دهن شروع کرد به بلبلی که ما اینیم و ما اونیم. از بغل میز ورودیشون، من رو راهنمایی کرد تا دم و دستگاهش رو بهم نشون بده. وسایلی که اونجا بود همه نو بودن و تر و تمیز، ولی مشکلش این بود که اینقدر کوچیک بود که فکر کنم بعد از یکی دوهفته که بر و بازو رو می اومد، مجبور بودم کج کج برم و بیام که به دم و دستگاهش مالیده نشم خدایی نکرده! خلاصـــــــــــــــــه یارو رو پیچوندم و زدم بیرون. از اون به بعد هم سعی کردم از نزدیک درش رد نشم که مبادا دوباره این در اتوماتیکش مخم رو تعطیل کنه و برم تو! حالا همون مؤسسه چند روز پیش یه نامه فرستاده که بابا تو رفتی حاجی حاجی مکه، نمی گی ما آخه دلمون برات تنگ می شه؟ نوشته بودن که ما خیلی دوست داریم بدونیم که چرا رفتی و برنگشتی. به خاطر برخورد ما بوده؟ یا به خاطر قیمت هامون بوده؟ یه پیشنهاد باشرمانه هم داده بود که ته دل آدم قیلی ویلی رفت، افتضاح! پیشنهادش این بود که تو بیا، یکی از دوستاتم با خودت بیار، ما اینجا به هر دوتاتون یه تخفیف می دیدیم ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن هوا! راست هم می گفت بنده خدا! هشت دلار در سال بهم تخفیف می داد و می گفت برای یکسال عضویت فقط 499 دلار بده. خداییش پیشنهاد تحریک کننده ای بود، امـــــــــــــــا ... ا
اماش این بود که طرف نمی دونست من یه جای دیگه عضوم به نام فَتنِس فِرست(**) و اصلاً هم خیال بازنشستگی از این مؤسسه جهانی رو ندارم! ا
دیدی گاهی اوقات ویرِ نوشتنت می گیره؟ من الان ویرم گرفته. پس بقیه شو بگیر که اومد: ا
یه موقعی، اون قدیم ندیما! .... نه اون قدر قدیم که بابا! نقل مهدِعلیا نیست که تا می گم قدیم ندیما می ری تو حمام فین! منظورم یازده دوازده سالگیِ خودمه! ا
داشتم می گفتم، اون موقع تازه از دبستان رفته بودم راهنمایی و نسبت به هم دوره های خودم هم تقریباً درشت بودم، درست برعکس الان!، قدّم حدودای 170 سانتیمتر بود و وزنم حدودای 60 کیلو. خلاصه یه ماه به امتحان ورزش ثلث اول بود که معلم ورزشمون آقای شیخ الاسلامی گفت باید امتحان بارفیکس بدیم. منم با این که عشق فوتبال بودم و تو تیم مدرسه هم بودم ولی اصلاً و ابداً بلد نبودم بار فیکس برم. خلاصه همون روز رفتم یه میله بارفیکس خریدم و هر روز بهش آویزون می شدم. یادمه من آویزون می شدم و پَرشا سعی می کرد یه توپ پلاستیکی کوچیک رو از دری که من مقابلش وایساده بودم رد کنه. همین تمرین های من درآوردی چنان کارساز شد که تو امتحان تونستم تو امتحان 22 بار خودم رو بالای میله بکشم. از همون جا به تیم آمادگی جسمانی مدرسه و منطقه رفتم و آخر سر هم در مسابقات آمادگی جسمانی تهران دوم شدم. ا
اینارو نگفتم که پُزش رو بدما! اینارو گفتم که پشت بندش بگم حالا بعد از هفده هیجده سال، قدّم نسبت به اون موقع چهار پنج سانت رشد کرده و وزنم بیست هفت هشت کیلو! اون موقع هر روز تو مدرسه زنگ تفریح یه توپ بود و چهار صد نفر سرگردونش! و خوب برای گرفتن اون توپه باید می دویدم بالاخره! عصرها هم تو خونه بساط فوتبال با پرشا و رامین به راه بود به طُرُقِ گوناگون! از هَهو بگیر تا دریبل تو گل و شوت یه ضرب! اما حالا هفتــــــــــه ای یه روز به زور می رم (تازه اگه برم) فوتبال که سر تا تهش چهل دقیقه است و من هم تقریباً نصف این زمان رو، می شینم رو نیمکت جهت رفع خستگی! ولی عوضش هفته ای چند شب فَست فود می خورم به میزان متنابه! برا همین هم هست که می گم یه جای دیگه عضوم به نام فَتنِس فِرست(**)! ا
آخیش یه ذره ویرم خوابید! اصلاً ورم کرده بود نافرم! ا
---------------------------
Fatness First**

چهارشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۶

قوانین جدید مهاجرت به استرالیا برای نیروی کار متخصص


قوانین مهاجرت نیروی کار متخصص به استرالیا، از اول سپتمبر امسال دچار تغییرات جزیی خواهد شد. البته شایعات مربوط به این تغییرات از مدت ها قبل در محافل ایرانی شنیده می شد. این شایعات تاکنون باعث بروز نگرانی هایی، به خصوص برای قشر دانشجویان ایرانی ساکن استرالیا، شده بود. ا

مطابق قانون جدید تمام مفاد قانون قبلی پابرجاست و فقط پنج مورد زیر دستخوش تغییر شده؛

.

اول، افزایشِ حداقل نمره مورد نیاز، در آزمون آیلتس، از پنج به شش در تمام مهارت ها. ا

.

دوم، اعطای امتیاز بهتر و بیشتر به کسانی که در آزمون آیلتس نمرات بالاتری کسب کنند. ا

.

سوم، تأکید بیشتر بر سابقه کار و تطابق آن با تحصیلات و حرفه انتخابی جهت مهاجرت به استرالیا. حداقل سابقه کار مرتبط برای گرفتن ویزای اقامت دائم در استرالیا، از اول سپتمبر یک سال خواهد بود. ا

.

چهارم، اعطای یک نوع ویزای کار موقت به دانشجویان خارجی ای که پس از تحصیل در استرالیا تمایل به گرفتن ویزای اقامت دائم دارند، اما به دلیل نداشتن سابقه کار مرتبط با رشته تحصیلی قادر به کسب حد نصاب نمره نیستند. این نوع جدید ویزا یک سال و نیم اعتبار خواهد داشت و تنها جهت کمک به دانشجویان خارجی ایست که دارای سابقه کار لازم برای کسب ویزای اقامت دائم نیستند. ا

.

پنجم، کاهش تنوع ویزای نیروی کار متخصص از پانزده نوع به نُه نوع. شامل چهار نوع برای متقاضیان خارج از استرالیا و پنج نوع برای متقاضیان داخل استرالیا. ا

سه‌شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۶

بدون عنوان

شايد کسی را که با او خنديده ای فراموش کنی، اما هرگز کسی را که با او گريسته ای از ياد نخواهی برد. ا
.
جبران خليل جبران

چهارشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۶

بخندم یا بگریم؟

یه مؤسسه ای هست به نام اینترنشنال لیوینگ که هر سال کشورها رو از چندین جهت ارزیابی می کنه و در نهایت یه لیست بلند بالا می ده که چه کشوری در مجموع از همه بهتره و کدوم بدتر. ملاک رتبه و امتیاز دادن ها ۹ مورد مجزاست که شامل هزینه زندگی، فرهنگ، اقتصاد، حفظ محیط زیست، آزادی، بهداشت، سازه های زیر بنایی، امنیت و آب و هوا است. ا
.
پارسال هم این لیست رو دیده بودم و با دیدن رتبه صد و چهل و هفت برای ایران در بین صد و نود پنج کشور جا خورده بودم. یعنی نمی تونستم تصور کنم که یک تحقیق آماری چقدر می تونه جهت دار باشه که ایران رو در اون رتبه قرار بده. ا
.
حالا امسال بر اساس این تحقیق رتبه ایران شده صد و نود در بین صد و نود و پنج کشور! یعنی پائین تر کشورهایی مثل سیرالئون، چاد، اریتره و ... و تنها بالاتر از افغانستان، سودان، یمن، سومالی و عراق! آدم نمی دونه به کجای این آمار می شه اعتماد کرد. ا
.
به عنوان مثال، آزادی در اکثر کشورهای اروپایی نمره صد از صد رو به دست آورده، در حالی که اگر کسی در فرانسه که صدرنشین این لیست محسوب می شه، منکر هولوکاست بشه مجرم تلقی می شه. منظورم از این مثال تأیید انکار کشتار یهودیان نیست، که اگر بود نوشته دو تا قبل از این رو نباید پست می کردم، بلکه نظرم اینه که تعریف آزادی برای این مؤسسه چیه؟
.
چرا باید استرالیا و کانادا که در برخورد با بومی های خودشون حتی حداقل ها رو هم رعایت نمی کنن، امتیازشون در مقوله آزادی صد از صد باشه؟ یا مثلاً چطوری آب و هوای استرالیا که بیش از شصت درصد کشورش بیابونه نمره هشتاد و نه بیاره، سوئد که سرده و شش ماه شبه و شش ماه روز نمره هفتاد بیاره و ایران پنجاه و پنج؟
.
آمریکا که در تخریب محیط زیست و عمل نکردن به پیمان های زیست محیطی نظیر کنوانسیون باسل ۹۲ زبانزد همه دانشمندان محیط زیسته، نمره حفظ محیط زیستش می شه هفتاد و ایران چهل و هشت! ا
.
طبق این آمار جعلی نمره امنیت در ایران برابر با عراق یعنی صفر ارزیابی شده و افغانستان ده، و این یعنی اینکه اگر در ایران از خونه خودت پاتو بذاری بیرون، درست مثل عراق و بدتر از افغنستان کشته خواهی شد! همون طور که امنیت صد از صد در کشورهای غربی از دید این مؤسسه به معنی وجود نداشتن هیچ جنایتکاری در اون کشورهاست که البته دروغی بیش نیست! ا
.
من با وجود قبول داشتن خیل عظیم مشکلات در ایران، به خصوص در بخش مدیریتی، معتقدم هیچ کسی به جز یک ایرانی دلش به حال ما نخواهد سوخت و این فرافکنی ها و در بوق و کرنا کردن این نوع آمار صرفاً برای به قدرت رسوندن یک فرد بله قربان گو در کشورهایی مثل ایران و استثماردوباره و بیش از پیش اونهاست. ا