اندر احوالاتمان مبذولتان می داریم که آفتاب بر فرق آسمان است و ما در حین تناول میزان انبوهی کَلَفس هستیم توأم با برنج فرد اعلای پاکستانی. از فرط تناول شکممان برآمده تر از هر روزمان گشته و عنقریب است که دچار آثار سؤِ تغذیه گردیم! غرض از نگاشتن این عریضه عریان ساختن گوشه ای از عزت تپان منزل بود که انگاری با دسته هاون و گوشت کوب شاهنشاهی چنان برسر این کَلَفس های مادر مرده کوبیده است که شبیه تار و پود از جنس مخمل کبریتی گشته اند! القصه حالمان بد و کماجدانمان در حال بزرگ و بزرگ تر شدن می باشد. اما تپانده شدنمان نمی تواند در مقابل شهوت نوشتنمان لجام گسیختگی کند و ساز خود را بنوازد. چرا که ما حتی در حالت مرگ هم باید مقابل این تلویزیون های کوچک و نازکی که بهشان مانیتور می گویند این اجنبی ها، جلوس فرماییم، فربه گی های خود را به روی میز اندازیم و بنویسیم که: ا
.
فیلم هایی دیدیم در ایام نزدیک. چند تایی از بلاد کفر دیدیم و حالی نبردیم اصلا و ابدا! تنها حوریی بس فتنه انگیز در برخی نواحی دور افتاده یک فیلم به نام "سه" ملاحظه فرمودیم که خواب و خوراکمان را گُرخاند! اما یک دانه فیلم از مناطق تحت فرمان خودمان دیدیم و حالی بردیم بس نگفتنی! اصغر خان فرهاد الدولـــــــــه "چهارشنبه سوری" را در چهار دیواری یکی از رعیت هایمان به تصویر کشیده و الحق هم که زیبا کشیده بود. حمید السطنته فرخ نژاد پدر سوخته مقابل دوربین چنان زیبا به سیگارش پک می زد که هوس چپق، سراپای وجودمان را گرفته بود و گازگازمان می نمود! البته بعداً که اندیشیدیم، پی بردیم که گازگاز شدنمان ارتباطی با سیگار حمید السطنته فرخ نژاد نداشته. بلکه همه اش زیر سر این هدیه ایست که از اطراف طهران برای مردممان فرستاده اند. لا مذهب مثال بارز قالی کرمان می ماند این ور پریده با آن کمند پر کلاغیش! ... استغرالله ... فیلم زیبایی بود و من باب مبالغه به دو صحنه از آن اشارتی می نماییم تا شما از آن حض برده و ما را دعا گو باشید: ا
یکی آن درد دل هدیه خانوم منسوب به قالی کرمان با همشیره مکرمه اش در خزینه خانه شان که الحق اشکمان را درآورد. و دیگری زمانی بود که حمید السطنته فرخ نژاد پس از ادب کردن منزلش در مقابل دیدگان مردم، دچار نوعی پشیمانی شده بود از نوعی سگیَش! پُکش را محکم به سیگارش می زد و هر کلمه را دوبار بازگو می نمود تا حقانیتش را به رفیق گرمابه اش نشان دهد، غافل از این که سیگار کشیدنش به تنهایی سیمرغی می طلبید بلورین! ا
.
عریضه مان دارد دراز می شود اما ناچاریم که ادامه دهیم. شکممان همچنان متورم و سراپای وجودمان آغشته به عطر کَلَفس است! ا
.
شنبه شب جهت تمدد خاطرمان تلخکی آورده بودند از بلاد اجنبی های مزدور! تلخک گیس بلند عبا قرمز با شیشه ای سیاه بر چشم وارد شد که ما خوشمان آمد. به منزل فرمودیم که حجب حیایش را خریداریم! خام اندیشیده بودیم که این تلخک به خاطر حضور نامحرمان در مجلس شیشه سیاهی به چشمانش چسبانده تا نگاهش به نامحرم نیفتد. زهی خیال باطل که اگر هیکلش خوب بود تا تهش را در می آورد پدر سوخته! القصه مردممان که تا قبل از حضور تلخک منصور و مطرب ها هر یک بسان پادشاهی بزرگ رفتار می کردند با دیدن تلخک منصور از خود بی خود شده و به سمت وی حمله ور شدند، ما نیز جهت پس نیفتادن از مردم به میدان رزم پیوستیم و مشغول ترقص شدیم آن هم از نوع درباریَش! چنان بوی عطر دلنوازی از زیر بغل های برخی مردم متصاعد می شد که ما را دچار مستی و بی هوشی موضعی می نمود! ا
.
تلخک منصور در میان شلنگ تخته هایش مزه پرانی هم می کرد لاکردار! یک بار هم به طعنه رو به مردم ما عرض کرد: که من نمی دانستم که در جای به این دوری، ترانه های من به دست شما می رسد! اما مردم ما که پیشتر فرمودم دچار از خود بی خود شدگی شده بودند، در جواب ایشان از سر و کول هم بالا می رفتند تا شاید دستی به تلخک گیس بلند برسانند صرفاً جهت تبرک و حضّ لامسه! ا
.
البته تاریخ نویسان دیگر هم به این شب عشرت اشارتی کرده اند. از جمله اعلا حضرت همایونی و علیا مخدره زینا سادات که خواندن وقایع آن شب از نگاه این تاریخ نویسان خالی از الطاف نخواهد بود! ا
.
سایه تان مستدام