دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۶

بچه ها می پرسند

یکی دو روز پیش ایمیلی برام اومده بود با عنوان "بچه ها می پرسند". اون ایمیل حاوی سوال بچه ها از خدا بود. چند تا از اون سوال ها رو اینجا می ذارم: ا
---
خدای عزيز! ا
به جای اينکه بگذاری مردم بميرند و مجبور باشی آدمای جديد بيافرينی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟
---
خدای عزيز! ا
شرط می‌بندم خيلی برايت سخت است که همه آدم‌های روی زمين رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچين کاری کنم. ا
---
خدای عزيز! ا
آيا تو واقعاً نامرئی هستی يا اين فقط يک کلک است؟
---
خدای عزيز! ا
اين حقيقت داره اگر بابام از همان حرف‌های زشتی را که توی بازی بولينگ می‌زند، تو خانه هم استفاده کند،به بهشت نمی‌رود؟
---
خدای عزيز! ا
چه کسی دور کشورها خط می‌کشد؟
---
ممنون از پرشا برای ایمیل

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

وفاداری چیزی جز یک حماقت بزرگ نیست

سلام بر سردار امنیت اجتماعی؛
من باب آشنایی عرض می کنم: از بس شما و عقایدتان برایم جالب هستید که ترجیح دادم زین پس به جای نامه نگاری برای ژنرال، فقط برای شما بنویسم. هر چند که هیچ تعهد به وفادار بودنم نیست، که وفاداری چیزی جز یک حماقت بزرگ نیست! ا
---
سردار؛
ما عادت داشتیم که در نامه هایمان ابتدا در مورد حال عمومیمان سخن به زبان آوریم و با آه و ناله سودا کنیم! اما از خوش روزگار تنها دردمان، همان فربه گیمان است که دیگر با آن به همزیستی مسالمت آمیز رسیده ایم. هر چند که می دانیم روزی همین فربه گی چموش ما را از پای در خواهد آورد و بساط نامه نگاریمان را نیز تعطیل خواهد کرد. ا
---
ای دشمن مانتوی تنگ و چسبان؛
این اجنبی های سپید رو، ضرب المثلی دارند که می گوید: ا
Every Dog Has a Day!
که دیلماج کنج ذهنمان بشکن زنان در حال ترجمه آن است و می گوید: ا
یه چیزی تو مایه های نحسی خودمان است! ا
القصه به روزهای کنونی مان که دقیق تر اندیشیدیم، متوجه شدیم که دو حالت وجود دارد: یا ضرب المثل فوق همیشه صادق نیست و یا سهم ما بیش از یک سگ است! زیرا که در این چند روزه اوضاع ما آمیخته با طعم تلخ و بوی گند است! ا
در حجره مان بعد از سال ها مطالعه علوم اندازه، مجبور شدیم سر به کوه و دشت بگذاریم و پای در گل و دست در هر سوراخ به دنبال چکه ای آب در استوانه ای فلزی باشیم! و در این راه چه البسه ای به فلان دادیم و چه نردبانی به دوش کشیدیم که شرحش بماند! ا
---
یا صاحب اللغت تبرج! ا
از خود گویی هامان می کاهیم و کمی به سرزمین نمان نگاه می کنیم و خوب البته اولین چیزی که به نظرمان می آید برف سنگین تهران است و چکمه های محرک دستگاه تناسلی شما! لابد رعیت بیچاره از ترس شما با دمپایی لا انگشتی به جنگ برف رفته اند که لااقل تعطیلات احمقانه مصوب دولت و هیأت همراه، به کامشان زهر نشود! ا
---
سردار اصفهانیِ حکمران تهران؛
چاپلوس هلالی را به یاد داری؟ همان مردک معتاد منقلی که روزی صد هزار بار به برادران لومیر بابت اختراع سینما فحش های آبدار می دهد، صرفاً برای لو رفتن فیلم تریاک کشی اش با آن زن مو طلایی معلوم الحال. ببین مملکتان به چه روزی افتاده که نوچه آن مردک، مدیر کل حراست سازمان شهرداری ها و دهداری های کشور شده! البته اگر فکر می کنی که داماد همشیره رئیس جمهور بودن دلیل این ارتقاء شغلی است، سخت در اشتباهی! اصلاً و ابداً! دولت نهم پاک ترین دولتی است که ایران (به خصوص ایران اسلامی) به خودش دیده است. (ارواح عمه اش) ا
---
فدای آن مصادیق بارزت؛
امروز این انگلیسی های مارمولک خبر دادند که قرار است یزدان و طیب را به جرم لواط از بلندی پرت کنند. با خواندن این خبر اول از همه تعجب کردم که مــا مــگر هــمــجــنــس بــاز هم در وطن اسلامی مان داریم؟ (بر منکرش لعنت) بعد هم به این فکر کردم که یا دینمان یه جایش می لنگد یا راویان دینمان یه جایشان! یعنی تفاوت ماتحت انسان با بقیه اعضای بدن اینقدر زیاد است که به خاطر تعرض به آن می شود جان دو نفر را گرفت؟ آن هم با پرتاب از بلندی؟ بعد کسی که می زند خواهر مادر یکی دیگر را در ملع عام یکی می کند، فوقش چند وقتی به زندان می رود و خلاص؟ کلاهت را قاضی کن لااقل! ا
---
سردار مانکن کش من! ا
می دانم که تو فوتبال را هم نشانه تبرج می دانی ولی مدت ها بود که می خواستم راجع به ریاست بلدیه فوتبال بنویسم و می دیدم که مثال ژاژ خائیدن است! اما امروز با خواندن خبر محرومیت عجیب و غریب سپاهان دیگر سکوت را جایز ندانستم و گفتم چند کلمه ای برایت درد دل کنم. ا
قضیه را که می دانی؟ سرباز وظیفه ای (مسلماً به زور رایج در ارتش) سر پستش رفته. در ورزشگاه فولاد شهر خودتان. از آن جا که جنگ طلبی از خصایص ما مسلمانان است، هنگام تماشای فوتبال هم دوست داریم به هم پرخاش کنیم و به قول معروف پوز طرفدارای رقیب رو بزنیم. حالا این سرباز بدبخت که سمت طرفداران وحشی قرمزها بوده، به دلیل پرتاب نارنجک از سوی تماشاگران وحشی زردها هر دو چشمش را از دست می دهد. در نتیجه دادگاه فوتبالیمان حکم داده که زردها تا سه ماه از میزبانی محرومند و علاوه بر پرداخت 50 میلیون تومان به خانواده سرباز کور شده، پنج امتیاز هم از تیمشان کسر شده است. ا
با دو جریمه اول موافقم و حتی معتقدم که آن جریمه کافی نیست. (چرایش را پائین توضیح می دهم) اما این که امتیازهای تیم را کسر بکنی آن هم نه به اندازه یک بازی (3 امتیاز)، چه هدفی می تواند داشته باشد به جز جاری کردن الطاف انسانی به قرمزهای صدرنشین؟ اگر بنا به این باشد، می شود در هر بازی یک نفر را اجیر کرد که برود به جایگاه طرفداران حریف و با پرتاب نارجک به سمت خودی ها پنج امتیاز از تیم حریف بقاپد! کسر این پنج امتیاز چه تأثیر مثبتی می تواند در قطع ریشه این حرکت داشته باشد؟
حالا چرا معتقدم دو جریمه اول کافی نیست. سه ماه محرومیت یک تیم از میزبانی کم است چون پرتاب نارنجک همیشه در همه بازی های ایرانی هست. حالا از شانس بد سپاهانی ها قرعه به نام آن ها افتاد. فوتبال به چه قیمتی باید برگزار بشه؟ به قیمت جان انسان ها؟ مگر هفت نفر در بازی ایران و ژاپن در استادیوم کشته نشدند؟ چطور وقتی برادران بسیجیتان در خیابان به ماشین ها گیر می دهند تا فیها خالدون آن ها را هم می گردند، آنوقت شما از یک بازرسی بدنی ساده یا باز و بسته کردن درهای ورزشگاه عاجزید و گناهش را به گردن مردم و تیم ها می اندازید! خوب اگر نمی توانید فوتبال را کنترل کنید، تعطیلش کنید. شما که دست به پلمپ کردنتان ماشاالله خوب است! ا
دادن 50 میلیون تومان به آن سرباز هم (در روزگار کنونی ایران) نه چشمهای آن بنده خدا را باز می گرداند و نه دردی از دردهای زیاد آن خانواده را دوا می کند (دردهایی که بدون شک با این حادثه بی شمار خواهد شد). ا
---
قربان آن لبخند حال به هم زنت؛
دیگر امری ندارم. منتظر نامه های بعدی ام نباش که همان اول هم برایت نوشتم: ا
وفاداری چیزی جز یک حماقت بزرگ نیست! ا

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟

اگر یادتون باشه اوایل مرداد امسال راجع به شبیه سازی سیل در گلد کست نوشته بودم. خوب اون زمان اینجا زمستان بود و زمستان اینجا هم مرطوب نیست. بنابراین بهترین زمان برای تمرین چنین شرایطی بود. حالا بعد از پنج ماه اینجا سیل اومد. سیلی که در برخی مناطق با سیل 50 ساله برابری می کرد و ارتفاع رواناب در بالادست حوضه های آبریز به 15 متر رسید. کسانی که با این موضوعات سر و کار دارند می دونند که اگر در ایران سیل 50 ساله بیاد، چه فاجعه ای به بار میاد. اما اینجا و به دلیل تمهیداتی که در گذشته اندیشیده شده بود، به جز خسارت به زمین های کشاورزی، چند خانه (کمتر از 10 خانه) و چند ماشین (کمتر از 50 ماشین)، خسارت دیگه ای به کسی وارد نشد. برای این که بیشتر در جریان نقش این نوع مدیریت و برنامه ریزی قرار بگیرین، این رو بگم که اینجا و در سال های اخیر هیچ کسی حق نداره خونه اش رو طوری بسازه که رقوم طبقه هم کف خونه از ارتفاع رواناب ناشی از سیل صد ساله کمتر باشه. درواقع رقوم کف باید سی سانتی متر هم بالاتر از رقوم سیل 100 ساله باشه. هر چند که خونه های قدیمی بعضاً این قاعده رو رعایت نکرده اند و همون خانه ها هم در این مواقع در معرض خطر قرار می گیرند. حالا نقش مدیریت اینجاست که به مالکان و ساکنین مناطق با احتمال آب گرفتگی در وهله اول هشدار بده و در صورت بروز بحران تمام تمهیدات ممکن برای کاهش خسارت مالی و حذف تلفات رو به کار بگیره. به همین دلیل در روزهای اخیر ستاد حوادث غیر مترقبه گلد کست 24 ساعته فعال بود و با پیش بینی کردن سیل و چک کردن پیش بینی ها با آمار مشاهده شده در مناطق مختلف، لحظه به لحظه تمام نقاط در معرض خطر رو زیر نظر داشت، تا جایی که با استفاده از نقشه های دقیق تک تک خونه هایی که احتمال آب گرفتگی داشت را مشخص کرده بود و اون خونه ها زیر نظر داشت. قضیه به همین یکی دو نکته ختم نمی شه. به عنوان مثال، در تعیین اولویت کمک رسانی به سیل زدگان، مدارس، خانه های سالمندان، مهد کودک ها و ... در اولویت اول قرار می گیرند. از طرفی پتانسیل تخلیه مناطق حادثه دیده با ماشین، هلی کوپتر، قایق و هواپیما، به طور دقیق در اختیار تیم کنترل بحران قرار می گیره یا آمار مردم غیر انگلیسی زبان در محله های مختلف منظور می شه، برای این که احتــــمال عــــدم آگــــاهی این افــراد (با توجه به ضعف در زبان) در مورد هشدارها بیش از انگلیسی زبان هاست. ا

قصد توضیح فنی دادن در این مورد رو ندارم اما در تمام این مدت ضمن تحسین سطح خدمات شورای شهر گلد کست به مردم این شهر، به این فکر می کردم که چرا وقتی هر سال در استان گلستان یا خوزستان سیل داریم و به همین دلیل علاوه بر خسارت مالی سنگین، تلفات جانی هم داریم، به فکر علاج این واقعه قبل از وقوع اون نیستیم؟