پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۶

!ویر ویرِ نوشتن و فَتنِس فِرست

چند شب قبل با چند تا از رفقا مشغول صحبت بودیم که یکیشون بحث رو به سمت کلاس های ورزشی کشوند. قضیه از این قرار بود: ا
اینجا یه مؤسسه ای هست به نام فیتنِس فِرست که لااقل میون ایرانی ها از نظر کلاس یه چیزی تو مایه های مجموعه ورزشی انقلابه. یعنی رفتن به این کلاب از فرایض مکرمه محسوب می شه! توی این مؤسسه همه کار هم می کنن. از ورزیدن روی دستگاه های مختلف بگیر تا شنا و ورزش های هوازی و رقص و ماساژ و منچ و شطرنج! اگه منعشون نکنی آب حوضت رو هم برات می کشن! ا
طولانیش نکنم؛ این دوست عزیز ما داشت تعریف می کرد که یه خانومی از اونجا تماس گرفته بوده و عجز و التماس می کرده که تورو خدا بیایین عضو بشین. تخفیف هم می دیم عین باقلوا! تو فقط بیا باقیش با من و از این حرفا! راست می گفتا چون من هم یکی دوباری گیر این کنه های خوش بر و رو افتادم! یه نمونه اش پارسال بود که یارو عین سرطان هر روز گیر می داد که اگه بیایی این رو بهت می دیم و اون رو ازت نمی خوایم و ... آخرش هر جوری بود شرش رو کندم البته! بعد تیر ماه پارسال وقتی از شرکت بر می گشتم، دیدم یه دونه از همین مؤسسه ها اما نه فیتنِس فِرست بلکه فَست فیتنِس کنار شرکت هم هست. از بیرون خیلی کوچولو بود. اگه بخوام مقیاس بدم دستت، یه چیزی تو مایه های ساندویچی هایدا! خلاصه داشتم رد می شدم که درش باز شد و منم که مرده در اتوماتیک، اصلاً خود به خود پیچیدم تو! اونجا پشت میز یه دهن نشسته که یه دختری هم بهش آویزون بود! بعد این دهن شروع کرد به بلبلی که ما اینیم و ما اونیم. از بغل میز ورودیشون، من رو راهنمایی کرد تا دم و دستگاهش رو بهم نشون بده. وسایلی که اونجا بود همه نو بودن و تر و تمیز، ولی مشکلش این بود که اینقدر کوچیک بود که فکر کنم بعد از یکی دوهفته که بر و بازو رو می اومد، مجبور بودم کج کج برم و بیام که به دم و دستگاهش مالیده نشم خدایی نکرده! خلاصـــــــــــــــــه یارو رو پیچوندم و زدم بیرون. از اون به بعد هم سعی کردم از نزدیک درش رد نشم که مبادا دوباره این در اتوماتیکش مخم رو تعطیل کنه و برم تو! حالا همون مؤسسه چند روز پیش یه نامه فرستاده که بابا تو رفتی حاجی حاجی مکه، نمی گی ما آخه دلمون برات تنگ می شه؟ نوشته بودن که ما خیلی دوست داریم بدونیم که چرا رفتی و برنگشتی. به خاطر برخورد ما بوده؟ یا به خاطر قیمت هامون بوده؟ یه پیشنهاد باشرمانه هم داده بود که ته دل آدم قیلی ویلی رفت، افتضاح! پیشنهادش این بود که تو بیا، یکی از دوستاتم با خودت بیار، ما اینجا به هر دوتاتون یه تخفیف می دیدیم ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن هوا! راست هم می گفت بنده خدا! هشت دلار در سال بهم تخفیف می داد و می گفت برای یکسال عضویت فقط 499 دلار بده. خداییش پیشنهاد تحریک کننده ای بود، امـــــــــــــــا ... ا
اماش این بود که طرف نمی دونست من یه جای دیگه عضوم به نام فَتنِس فِرست(**) و اصلاً هم خیال بازنشستگی از این مؤسسه جهانی رو ندارم! ا
دیدی گاهی اوقات ویرِ نوشتنت می گیره؟ من الان ویرم گرفته. پس بقیه شو بگیر که اومد: ا
یه موقعی، اون قدیم ندیما! .... نه اون قدر قدیم که بابا! نقل مهدِعلیا نیست که تا می گم قدیم ندیما می ری تو حمام فین! منظورم یازده دوازده سالگیِ خودمه! ا
داشتم می گفتم، اون موقع تازه از دبستان رفته بودم راهنمایی و نسبت به هم دوره های خودم هم تقریباً درشت بودم، درست برعکس الان!، قدّم حدودای 170 سانتیمتر بود و وزنم حدودای 60 کیلو. خلاصه یه ماه به امتحان ورزش ثلث اول بود که معلم ورزشمون آقای شیخ الاسلامی گفت باید امتحان بارفیکس بدیم. منم با این که عشق فوتبال بودم و تو تیم مدرسه هم بودم ولی اصلاً و ابداً بلد نبودم بار فیکس برم. خلاصه همون روز رفتم یه میله بارفیکس خریدم و هر روز بهش آویزون می شدم. یادمه من آویزون می شدم و پَرشا سعی می کرد یه توپ پلاستیکی کوچیک رو از دری که من مقابلش وایساده بودم رد کنه. همین تمرین های من درآوردی چنان کارساز شد که تو امتحان تونستم تو امتحان 22 بار خودم رو بالای میله بکشم. از همون جا به تیم آمادگی جسمانی مدرسه و منطقه رفتم و آخر سر هم در مسابقات آمادگی جسمانی تهران دوم شدم. ا
اینارو نگفتم که پُزش رو بدما! اینارو گفتم که پشت بندش بگم حالا بعد از هفده هیجده سال، قدّم نسبت به اون موقع چهار پنج سانت رشد کرده و وزنم بیست هفت هشت کیلو! اون موقع هر روز تو مدرسه زنگ تفریح یه توپ بود و چهار صد نفر سرگردونش! و خوب برای گرفتن اون توپه باید می دویدم بالاخره! عصرها هم تو خونه بساط فوتبال با پرشا و رامین به راه بود به طُرُقِ گوناگون! از هَهو بگیر تا دریبل تو گل و شوت یه ضرب! اما حالا هفتــــــــــه ای یه روز به زور می رم (تازه اگه برم) فوتبال که سر تا تهش چهل دقیقه است و من هم تقریباً نصف این زمان رو، می شینم رو نیمکت جهت رفع خستگی! ولی عوضش هفته ای چند شب فَست فود می خورم به میزان متنابه! برا همین هم هست که می گم یه جای دیگه عضوم به نام فَتنِس فِرست(**)! ا
آخیش یه ذره ویرم خوابید! اصلاً ورم کرده بود نافرم! ا
---------------------------
Fatness First**