دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶

حالا چرا من؟


اول؛


با احتساب جشن چهارشنبه سوری امسال پنج تا مهمونیِ عید رفتم. یعنی تمام مدت، تو این چند روزه رو ویبره بودم بد مدل! در تمام این مهمونی ها طبق معمولِ ما ایرانی ها، پیست رقص اولش سوت و کور بود و هر چی جناب خواننده خودش رو بیشتر تکون می داد تا جلب نظر کنه، تعداد نگاه های چپ چپ هم بهش بیشتر می شد. یعنی مثلاً چه بی شخصیت! ا

.


داری منو که؟

.


نیم ساعت بعدش همون چپ نگاهان محترمه و بعضاً محترم چنان اون وسط حرکات ناموزون از خودشون در می آوردن که آدم از شدت خجالت نمی تونست سرش رو بالا بیاره! ا

حالا بگذریم. اگه هنوز منو داری بذار برم سر اصل مطلب. باز هم بنا به عادت ما ایرانی ها، که نمی تونیم مثل بچه آدم واسه خودمون برقصیم و حتماً باید همه چشم ها به ما، اون هم به نقاط استراتژیکمون خیره باشه، یه دایره درست شده بود و دو تا دو تا می پریدیم وسط که خودی نشون بدیم. هر چی قوسش بیش، حالش بیشتر! خلاصه یه دختر خانومی بغل من بود و بر خلاف من که دو سه باری اون وسط ترکونده بودم، اصلاً نرفته بود وسط. بعد نفر اونوری ایشون در اون دایره وقتی دید میدون خالی شده، شروع کرد به خواهش و تمنا که تورو خدا برو وسط و از این حرفا. هر چی اون آقا بیشتر اصرار می کرد، اون دختر خانوم هم بیشتر انکار می کرد. تا این که آقاهه طاقت نیاورد و رفت داخل گود و در حال انجام حرکات موزون دوباره شروع کرد به التماس که بیا وسط دیگه! دختره که دیگه انگار دست و پاش شل شده بود با گفتن جمله آخه چرا من؟ رفت وسط و وای ... روم به دیوار، گلاب به روتون، شده بود حکایت حالا دیگه ولم کنین. یعنی اگه روش می شد اون وسط استریپ تیز هم می کردا! نمی دونین چه سیستمی داشت رقصیدنش که!؟


دوم؛


دیدین می گن ترک عادت موجب مرضه؟ حالا حکایت منم همین شده! از بس هر سال عید، تو ایران، تنبلی و تن پروری می کردم و از فیلم کانال سه می پریدم روی فیلم کانال یک تا بعدش هم فیلم کانال دو شروع بشه؛ حالا اینجا هم به یاد ایام عید ایران، بساطمون به راهه! از پنجشنبه شب تا یکشنبه شب، بنده پنج تا فیلم دیدم و ول کن هم که نیستم!ا

.


اولیش یه بوسِ کوچولو بود. با این که یه جاهاییش بد جوری تو آفساید بود، اما وقتی تموم شد احساس قشنگی داشتم. یه جورایی احساس می کردم مرگ می تونه خیلی ساده و راحت باشه. ا

.


بعدیش فرش باد بود که تو ایران وقتی که رو پرده بود، دیده بودم اما از وسطای فیلم. یادمه اون روز من و هانیه دیر رسیدیم و عمو آرش بیرون سینما عصر جدید، با همون خنده های ملیح اعصاب خورد کنش منتظر ما بود! تو سالن هم کنار بابک نشسته بودیم. خلاصه علاوه بر زنده کردن خاطرات خوب سال های نه چندان دور من، فیلم خیلی خوبی بود. ا

.


سومین فیلم یک بوسه عاشقانه بود. یه فیلم اسکاتلندی راجع به یه خانواده پاکستانی. یعنی خداییش اگه کسی لهجه های تو این فیلم رو بفهمه لیسنینگ آیلتسش، 9 می شه! ولی خود فیلم معرکه بود. نمادی از تضاد غرایز و ادیان. ا

.


چهارمی چشم هایت رو باز کن بود. اسپانیایی، با بازی پنه لوپه کروز. با این که اوایلش تم عاشقانه داشت و خوب بود ولی یهو از وسطای فیلم، پُکید! فکر کنم از اونجاها به بعد رو پسر بچه کارگردان ساخته بود! ا

.


آخریش هم اثر جاودانه کلینت ایستوود، پل های مدیسن کانتی بود. برای بار سوم بود که می دیدمش و باز هم از دیدنش لذت بردم. به نظرم این فیلم یه شاهکار هنریه. بازی مریل استریپ و حالت صورتش محشره. در ضمن به نظرم حکایت این فیلم در این شعر سید علی صالحی هم ملموسه. ا