پنجشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۶

!کل الیوم تجربه خوبی بود


تجربیات کاری دو سه روز گذشته برای من یکی از جالب ترین تجربه های حرفه ای ام بوده. بذارین ماجرا رو از اولش بگم. حدود دو ماه پیش به بخشی از شورای شهر گُلد کُست پیوستم به نام: ا

Waterways & Flood Management

یکی از مهمترین وظایف ما در این تیم، مدل کردن سیل با دوره های بازگشت گوناگون برای مناطق مختلف شهر و تعیین رقوم آب برای مقاصد متنوعی نظیر ساخت و ساز مسکن، مکان های تفریحی و از همه مهمتر در مواقع بروز بحرانه. ا

اینارو گفتم تا گوشی رو بدم دستتون برای اصل داستان. ا

اصل داستان از اینجا شروع شد که یک روز مدیر گروه ما به همه مون ایمیل زد که باید خودمون رو برای شبیه سازی یک طوفان و سیل آماده کنیم. این یک برنامه آماده سازی بود از سوی سازمانی که شاید معادل فارسیش ستاد حوادث غیر مترقبه (این که همش عربی بود) باشه. ما هم طبق قراردادمون در مواقع بروز بحران و بلاهای طبیعی-اقلیمی از وظایفمون در شورای شهر گلد کست معاف می شیم و به ستاد مذکور می پیوندیم. ا

اولش که مدیر گروهمون ماجرا رو برای ما گفت، از اون جایی که من ایرانی هستم و ژن غالبم حاوی مقادیر متنابهی بحران مدیریته، اصلاً موضوع رو جدی نگرفتم. چون تا جاییکه من بلد بودم، در ایران اول حادثه رخ می داد و بعد تازه این ستاد بر پا می شد و معمولاً هم به جز یه مشت بخور بخور و بزرگ نماییِ کارهای کوچک ها، کار خاصی صورت نمی گرفت. حالا این که بخوام قبل از حادثه به علاجش فکر کنم، راستش برای من ثقیل بود. ا

خلاصه یه دو سه روزی قبل از رزمایش (!) ما خودمون، مدل هامون رو آزمایش کردیم تا خیالمون راحت بشه که هم مدل ها درست کار می کنند و هم همگی به روز هستند. سه شنبه صبح طبق معمول سر کار بودیم که از همون ستاده بهمون زنگ زدن که آقا چه نشسته اید که یک طوفان در راهه درست مثل طوفان نوح! آب اگر دستتونه بذارین زمین و بدو رو بیایین ور دل ما! من هم به همراه دو تا دیگه از مهندسا رفتیم به ستاد. باور کنین از همون لحظه رسیدن به پارکینگ اونجا خوف ورم داشت و فکر کردم واقعاً اتفاقی افتاده. چند تا خودروی آمبولانس، آتش نشانی و پلیس به حالت آماده باش اونجا بودن و پرسنل هم همگی خیلی جدی - و نه با عجله! - این ور و اون ور می رفتن. من هم همین طور هاج و واج دنبال همکارام رفتم به محل استقرارمون و مشغول شدم. همه پرسنل کاورهای مخصوص بخش خودشون رو تنشون کرده بودن که تشخیص افراد راحت تر باشه. اولین پیغامی که اومد این بود: شرکت مخابرات گلد کست اعلام کرده به خاطر طوفان همه سیستم های تلفن همراه از کار افتاده و ارتباط فعلاً فقط با تلفن عادی و یا ایمیل میسره. بعد از ما خواستن که مراکز با ضریب خطر بالاتر رو که شامل مدرسه، مهد کودک و خانه سالمندان می شد بهشون اعلام کنیم و بگیم که با توجه به شدت طوفان و سیل برای رسیدن و نجات دادن مردم در اون مناطق حداکثر چقدر وقت دارن. هنوز تو شیش و بش این بودیم که خبر اومد بزرگترین دانشگاه گلد کست تحت محاصره سیل قرار گرفته و خوابگاه های دانشگاه به شدت در خطره. خلاصه آمار مناطق پر خطر رو بهشون دادیم و منتظر درخواست بعدی شدیم. البته در این بین هر 15 دقیقه یکبار کل مدل رو آپ تو دیت می کردیم و روی پرده بزرگی نقشه ها رو منعکس می کردیم تا بقیه هم بدونن اوضاع از چه قراره. در حالیکه به آخرای روزمون نزدیک می شدیم، اعـــلام شـــد کــه تــــا الان 6000 نفر مفقود شدن، بیش از 4000 نفر زخمی هستند و 116 نفر هم مردن! ا

اون روز شیفت ما که تموم شد برگشتیم و فرداش دوباره رفتیم اونجا. اولین خبر روز دوم این بود: 7 تا کوسه، 5 تا دلفین و 3 تا فوک از باغ وحش آبی گلد کست در اثر طغیان آب رود خانه و نفوذ آب به استخرهای نگهداری این جانوران فرار کردند! اینایی که می گم و احتمالاً برای شما الان خنده داره. اون موقع برای من هم خنده دار بود. اما وقتی می دیدم برای هر کدوم از وقایع یک فرد مسوؤل انتخاب می شد و اون فرد وظیفه داشت با درایت خودش خسارت رو به حداقل برسونه و در نهایت هم گزارش کار هر کسی ارائه می شد، خنده روی لبانم خشک می شد! ا

مثلاً میزان مرگ و میر و مفقود شدگان و این ها همه بر اساس مدل سازی ها بود. یعنی این که با توجه به نقشه های ارائه شده از سطوح آب گرفته و شدت طوفان، برآوردی از میزان خسارت ها اعلام می شد. ا

وقتی که طوفان قطع شد، وظیفه ما ارائه نقشه های لحظه به لحظه از شرایط راه ها و جاده های گلد کست، پس از سیل بود. یعنی این که کدوم جاده از چه زمانی قابل تردد خواهد بود و ... ا

آخرین خبری هم که دیروز ارائه شد مربوط بود به همسر سفیر امارات در استرالیا! خبر این بود که همسر سفیر امارات که برای تفریح به گلد کست اومده بوده و در هتل ورساچی ساکن بوده، الان در هتل، در محاصره سیل قرار داره و باید به خاطر حفظ روابط سیاسی با امارات هر چه زودتر اون خانوم رو نجات بدیم. ا

بگذریم ... هدفم از شرح این طرح این بود که بگم فرق ما با کشورهای پیشرفته در همین نکات ریز ولی با اهمیته. این طوریه که وقتی در کشوری مثل ژاپن زلزله ای هم شدت با زلزله بم میاد، علی رغم اختلاف وحشتناک تراکم جمعیت بین ژاپن و ایران (تراکم جمعیت در ژاپن 337 نفر در هر کیلومتر مربع است و در ایران 41 نفر در هر کیلومتر مربع. یعنی کمتر از 8 برابر) تعداد کشته های زلزله ژاپن 9 نفره و تعداد کشته های زلزله بم 29878 نفر! ا

-------------

اااااا لینکونک؛

اول؛ ماجرای هواپیمای هرکولس سی 130 رو که یادتونه؟ همون که رفت تو یک ساختمون اطراف فرودگاه؟ بعد از اون، ماجرای همیشگیِ کی بود کی بود من نبودم، شروع شد تا اینکه دیروز اعلام شد همه متهمان تبرئه شدند. مقصر هم یا خدا بوده و یا خودشون! خوب می خواستن با اتوبوس برن که نمیرن! ا

دوم؛ امروز بعد از چند وقت قیمت دلار استرالیا رو چک کردم و با دیدن نرخ فروش بانکی هر دلار استرالیا معادل 8256 ریال شاخ در آوردم. دو سال پیش که اومدم این جا، نرخ دلار استرالیا حدود 6800 تا 6850 ریال بود. تازه در بازار آزاد. بماند که پنج ماه قبلش هم 6250 ریال بود! یکی نیست بگه آخه به کجا چنین شتابان؟ بابا استاد اقتصاد، بابا حق مسلم ما! دوست دارم قد یه دشت هویج! ا

سوم؛ آقای عمید زنجانی رئیس انتصابی دانشگاه تهران در اظهار نظری کارشناسانه اعلام کرده اند که سخن طنز زیبنده شأن دانشجو نیست و دانشجویان باید از گفتار طنز بپرهیزند. البته احتمالاً ایشون فرق طنز و هجو رو درست نمی دونن که هر دو لغت رو کنار هم ذکر کرده اند. ا

چهارم؛ امروز سومین سالگرد مرگ انسانی است که این روزها با خوندن شعرهایش به بزرگی روحش بیش از پیش پی می برم. روحش شاد. ا
----------
منبع کاریکاتور بالا رو نمی دونم کجاست و از کیه. برین از ریزدونه بپرسین. ا

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

ده آهنگ برتر

نمی دونم چیزی از طرح ده آهنگ ایرانی برتر شنیدین یا نه. این طرح که ظاهراً این روزها مدعیان زیادی پیدا کرده، به روایتی اولین بار در روزنامه شرق مورخ چهارشنبه بیست و شش اردیبهشت هشتاد و شش مطرح شده. من اینجا خیلی با منبع پیدایش این طرح کاری ندارم، اما باید عنوان کنم که منبعی که من رو از این گزینش مطلع کرد، یک پنجره بود. ده آهنگ برتر من: ا
-------------
ااااااااااا لینکونک: ا
اول؛ حتماً خبر مصاحبه بی پرده فرزاد حسنی و رادان (محمدرضا راردان - رئیس کل نیروی انتظامی تهران) در برنامه کوله پشتی رو تا الان شنیدین. من هم اولش که خبر این مصاحبه رو خوندم، خیلی متوجه بی پردگی و رک بودن فرزاد حسنی نشدم، تا این که ویدئوی اون برنامه رو دیروز دیدم. این ویدئو رو می تونین در چند بخش از طریق لینک زیر دانلود کنید یا به صورت آنلاین ببینین: ا
رادان و حسنی. در قسمت کامنت های این لینک، بخش های دیگر این مصاحبه رو می تونین دانلود کنید و یا ببینید. من به یاد ندارم یک مجری در تلویزیون ایران چنین راست و پوست کنده حرف هایی رو با یک مقام ارشد حکومتی در میون بذاره. در واقع تابو شکنی فرزاد حسنی خوشایند ترین نکته این مصاحبه است. خودتون قضاوت کنین. ا
دوم؛ باز هم ویدئو! سه ویدئوی کوتاه از شخصی به نام آیت الله بروجردی که خود من اولش با اکراه و صرفاً از روی کنجکاوی دیدمشون. اما به نظرم این هم یک نوع دیگه ای از تابو شکنی در جامعه ماست. ویدئوی اول، دوم و سوم. ا

چهارشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۶

!طولانی - طولانی و طولانی

اپیزود اول؛
از شنیدن لغت سابقه دار یاد چه نوع افرادی می افتین؟ دزد؟ مجرم؟ متهم؟ قاتل؟ یا بازیکنان با تجربه فوتبال؟ آقای قلعه نوعی کم کم داره برای خودش یک واژه نامه تدوین می کنه! تا حالا شده سه تا سوتی: استفاده از لغت کل الیوم به جای کلهم به معنی روی هم رفته! (این عبارت رو قلعه نوعی در برنامه نود و در دفاع از ایراد مایلی کهن به تعداد همراهان تیم ملی در سفر به امارات بکار برد آن هم نه یک بار بلکه سه بار!) استفاده از لغت آنالیز به جای آنالیزور به معنی تحلیلگر (ببخشید معادل فارسی مناسبی براش پیدا نکردم! این هم در همون برنامه و در توجیه همراهی مارکار آقاجانیان با تیم از سوی قلعه نوعی عنوان شد. ایشون اعلام کرد که مارکار آنالیز تیم ماست!) و استفاده از واژه سابقه دار به جای باتجربه در مصاحبه پیش از بازی با مالزی در جام ملت های آسیا. ا
اپیزود دوم؛
یکی از خوشایندترین تکنولوژی ها برای من صنعت خودروست. همیشه از بچگی با دیدن ماشین های جدید یا کمیاب لذت می بردم. حالا امروز می خوام ماشین های مورد علاقه مو در ۶ رده مختلف اینجا لیست کنم: ا
a) Hatch Cars:
---
b) Sedan Cars:
---
4WD/SUV Cars:
---
Sport Cars:
---
Luxury Cars:
---
Sport/Luxury Cars:
اپیزود سوم؛
دیدی بعضی وقتا اینقدر غرق روزمرگی هات می شی که یادت می ره این روزها هم بخشی از اون زندگی ایست که دوست داری به بهترین نحو ازش استفاده کنی اما همش درگیر کار و درس و این جور مسائلی؟ دیروز ریزدونه می گفت کارش رو صرفا برای رفع خستگی منتفی کرده و در کلاس زبان فرانسه و تنیس اسم نوشته تا قدری به علایقش بپردازه. بعد هم در فکر تدارک یک سفر تنهایی (بدون جناب شوهر) است به دلیل مذکور! اولش کلی تیکه بارش کردم که بابا مرفه بی درد و عنصر مصرف کننده اجتماع و از این حرفا ... ولی بعدا که فکر کردم دیدم کار درست رو ریزدونه انجام می ده نه من که یادم نمیاد آخرین بار کی بدون فکر به هیچ چیزی برای دل خودم یه کاری کردم. مرسی ریزدونه از این تلنگر مجازی به ذهن معیوب من! ا
اپیزود چهارم؛
دیشب چون خبری از فوتبال جام ملت های آسیا نبود و ما هم تقریبا در طول ۱۰ روز گذشته هر شب مهمون داشتیم تصمیم گرفتیم که زود بخوابیم و خوابیدیم. اما رکورد تلفن های در زمان خواب این بار شکست تا دو بار در ساعات اولیه شب از خواب بپریم و یک بار ۲۰ دقیقه به ۵ صبح! این قوانین انسانی هر قدر هم که دقیق باشند باز پر از ایرادند! آخه چی می شد ساعت همه دنیا با هم هماهنگ بود که من از شوک صدای تلفن نصفه شبی بی خوابی به سرم نزنه که بشینم برای بار چهارم کاغذ بی خط رو تنهایی نگاه کنم و حتی با صدای نیمه بلند هم بخندم! حالا از این گله ها که بگذریم این کاغذ بی خط که به نظر من شاهکاره! مگه نه سوسن جون؟
اپیزود پنجم؛
شنبه بر حسب اتفاق با پدر یکی از آشناهای ایرانیم در استرالیا آشنا شدم. خانواده خوب اما تنهایی که بیش از ۱۰ ساله در استرالیا هستند و قبل از اون هم ظاهرا در نیوزیلند ساکن بودند. با هم در یک مسیر رفت و برگشت یک ساعته همراه بودیم. این پدر که انصافا خوشایند من بود بد جوری دلش از ایرانی های بد خون بود. می گفت ما دو جور ایرانی داریم یک جور خیلی خیلی بد هستند و جور دیگه خیلی خیلی خوب. که متاسفانه اولی ها اکثریت کنونی ایرانی ها رو تشکیل می دن. پدر مذکور اینجا زندگی خوب و راحتی در کنار همسر و چهار فرزند موفقش داره. اما واقعا ترجیح می ده از ایرانی ها دور باشه به همون دلیلی که نوشتم. دیروز به حرفش فکر می کردم و یه جورایی با حرفاش موافق بودم. مثالش هم دید اولیه و ثانویه خودم به روابطم با خیلی از ایرانی های اینجا بود. در نگاه اول همه خوب و خیر خواه و دوست داشتنی هستند. اما با گذر زمان شاهد اتفاقاتی هستی که خواه یا ناخواه روی روابطت تاثیر بدی می ذاره. شاید ایراد از منه. منکر این قضیه نیستم. اما اهل ادای دوستی در آوردن هم دیگه نیستم. خسته شدم از چاکرم مخلصم های بیهوده و دروغی که از این ور و اون ور می شنوم! ا
اپیزود ششم؛
ظاهرا این روزها سرم خلوت شده ها! چون باز هم داشتم فکر می کردم و به این نتیجه رسیدم که چقدر ذره ذره و نامحسوس رفاه اجتماعی در ایران به فنا نزدیکتر می شه. داشتم به این فکر می کردم که بعضی واژه های جدید و آزار دهنده در سطح جامعه ما در ایران پراکنده است که جز ناراحتی و فشار عصبی برای مردم چیزی نداره. واژه هایی مثل حق مسلم ما که به زور ملکه ذهن ما شده. واژه هایی مثل سهمیه بندی بنزین یا حجاب آقایان و هزار تا لغت مجعول و بی اهمیت دیگه که با زیرکی نان به نرخ روز خوران به اولویت مردم ایران تبدیل شده. واژه هایی که ایران رو به ماکتی از افغنستان دوران طالبان تبدیل خواهد کرد. ا
اپیزود هفتم؛
تا حالا از نزدیک شاهد سنگسار بودی؟ (من نبودم) از طریق فیلم چی؟ (من بودم) اگر جوابت به یکی از این دو سوال مثبت باشه پس تو هم شاهد جان دادن یک انسان به جرم ارضای غریزه ای خدادادی (ولو نازیبا) آن هم به دست یک عده دیگر بودی. مخصوصا نوشتم عده و نه انسان چون نمی تونم (نمی خواهم)‌ باور کنم که یک انسان با شعور برای پاک کردن گناهان خودش مرتکب قتل عمد بشه. چون نمی تونم (نمی خواهم)‌ ب‍پذیرم که یک انسان حتی از حیوان هم پست تر باشه. اما متاسفانه اکثر حقایق دنیای انسان امروزی کثیف و آلوده است. آهای آدم کشان دسته جمعی! لطفا برای ارضای وجدان پلیدتان خدا رو به بازی نگیرید. ا
----------
ااااا لینکونک؛
اول؛
تن تن و میلو رو یادت میاد؟ نسخه پی دی اف کتاب های ترجمه شده تن تن رو اینجا می تونی دانلود کنی. برای این کار در فولدر تن تن با انتخاب هر داستان صفحه ای باز می شه که در انتهای اون دستور دانلود وجود داره. با کلیک بر روی اون یک پنجره دیگه باز می شه و پس از ۱۰ تا ۲۰ ثانیه وسط های صفحه لینکی برای دانلود فایل فعال خواهد شد. ا
دوم؛
فرهنگ سازی یعنی این. فرهنگ سازی یعنی مبارزه توام با آموزش. چرا اینو می گم چون یادمه در فرودگاه مهر آباد یک بیلبورد بود برای مبارزه با ایدز به دو زبان انگلیسی و فارسی. واژه های انگلیسی درست و گویا بود: ا
Go to doctor regularly
Use CONDOM
&
Be responsible
اما ترجمه فارسی: ا
به دکتر مراجعه کنید
!باوفا باشید
و
مسوؤل باشید
.
برای دلایلی از این قبیل رشد بیماری ایدز در ایران رو به افزایشه. چون هنوز در ایران و در داروخانه اگر مرد (زن) باشیم دنبال یک فروشنده مرد (زن) می گردیم تا کاندوم رو با دست بهش نشون بدیم و آروم بگیم: یه بسته از اونا می خواستم! ا
سوم؛
این لینک رو هم ببینین! ا
چهارم؛
دولت نیو ساوت ویلز استرالیا با اعلام احتمال حملات تروریستی و یا حوادث طبیعی از مردم خواسته تا یک کیف حاوی وسائل ضروری آماده کنند تا در هنگام حادثه غافلگیر نشن! ا
پنجم؛
در کانادا عده ای مسلمان با خرید زمین یک کلیسا اقدام به احداث مسجد به جای کلیسا کرده اند! فقط خدا کنه چند قرن بعد بلای کنونی در سرزمین مورد ادعای فلسطینی ها و اسرائیلی ها سر مردم اون منطقه نیاد. راستی تعریف بت پرستی چی بود؟
ششم؛
در راستای درگیر کردن بیش از پیش ذهن مردم بهشت زهرا اعلام کرده که چون بنزین نداریم اگر سهمیه ما افزایش پیدا نکنه از هفته بعد نمی تونیم جسدها رو به بهشت زهرا منتقل کنیم. و معنی و مفهموم آن این است که اگر کسی از خانواده ای فوت کرد سه راه داره: یا ماشین (با بنزین) دارن و خودشون طرف رو می اندازند صندوق عقب و می رن بهشت زهرا. یا ماشین دارن و بنزین ندارن و یا ماشین ندارن و پول دارن که دراین صورت آژانس می گیرن و یا اینکه نه ماشین دارن و نه بنزین و نه پول که در این صورت جنازه رو احتمالا با اتوبوس یا مترو به منزل ابدیش می رسونن! آقا تو رو خدا نمیر تا ببینیم تکلیف بنزین چی می شه آخه! ا
هفتم؛
چی بگم آخه؟ اصلاً خودتون بخونین به من چه! ا

جمعه، تیر ۲۲، ۱۳۸۶

!محصول مشترک

محل کار جدیدم بر عکس جای قبلی که اکثراً استرالیایی بودن، خارجی های زیادی داره. به عنوان مثال در بخش ما ۹ نفر حضور دارند که در قسمت مدیریتی یک بنگلادشي يک ايراني و یک استراليايی هستند. در بخش مهندسی هم دقيقاً همين طور! يعنی يک بنگلادشی يک ايرانی و يک استراليايی! دو تا منشی استراليايی هم داريم به علاوه يک کار آموز فرانسوی. ا
اول از همه لهجه خود ماست که همه چی رو انگار فارسی می گیم ولی انگلیسیه! البته استرالیایی های شرکت معتقدند که لهجه ما ایرانی از بقیه قابل فهم تره! ا
خود من با اين بنگلادشی ها يک سيستمی دارم خنده دار! ظاهراً چند تا لغت مشترک بين ما و بنگلادشی ها هست و من هر وقت پای تلفن فارسی حرف می زنم بعدش اين همکار بنگلادشی من مياد می گه من فهميدم تو آخرش گفتی خداحافظ يا اولش سلام کردی! خلاصه سيستميه! بعد لهجه شون هم که نگو! وقتی صحبت می کنن، یهو هُلُپی می افتم تو تاج محل! حرف "ژ" که اصلاً براشون قابل تلفظ نیست! مثلاً به ورژن می گه ورشن! یا تلویژن می شه تلویشن! بعد هم کلاً چنان نوک زبونی حرف می زنن که آدم احساس می کنه الان لغت از دهنشون می افته رو زمین! ا
حالا اينا که گفتم مال يه ملیت از چند مليت موجود بود! تو بخش بغلی ما یه نفر هست که خودش به تنهايی يه کتاب جغرافياست! از قيافه اش شروع می کنم که يه پوســـــت برنزه داره با چشـــــمای آبی و موهای بور! (آقايون لطفا کج نرن! طرف پسره!) خودش بلژيکيه و انگليسی که حرف می زنه کاملاً با لهجه فرانسوی (بلژيکی) حرف می زنه. پدرش روسه. حواليِ قزاقستان (یه چیزی تو مایه های بورات). مادرش ايرانيه ولی متولد فرانسه است! ظاهرا پدرِ مادرش در زمان رضا شاه از ايران رفته فرانسه و ... ! ا
اين آقا پسر همکار ما يه خواهر داره که مثل خودش بلژيکيه ولی الان ۶ ساله که در ايران زندگی می کنه! اما اين پسره خودش تا حالا ايران رو از نزديک نديده! جالب تر اينه که خواهرش مثل يقيه ايرانی ها چشم و ابرو مشکيه! حالا حسابش رو بکن همه اينايی رو که من گفتم اين دوست چند مليتی من با لهجه فرانسوی برای من تعريف می کرد! فرانسوی ها هم علی رغم زیبا بودن زبانشون، وقتی می خوان انگلیسی حرف بزنن، آدم دلش می خواد گوششونو گاز بگیره! مثلاً "تی اچ" رو که "ز" تلفظ می کنن. یعنی به فکر کردن می گن "زینک" یا به بنابراین می گن "زِن"! خلاصه این که وسط توضيحات این پسر محصول مشترک، اقلاً ده بار ازش خواستم حرفشو برام تکرار کنه و دو بار هم که بهش گفتم برام بنويس! خلاصه اوضاع و احوال خيش خراش مانی داره اين محل کار ما! ا

جمعه، تیر ۱۵، ۱۳۸۶

!قر و قاطی


اپیزود اول؛

دیشب یه کارتون دیدم که واقعاً زیبا بود. نه نه از فکر والت دیزنی بیا بیرون! اصلاً تو اون مایه ها نبود! چند وقت پیش علی، یکی از دوستان خوش سلیقه من، این فیلم انیمیشن رو بهم معرفی کرده بود و دیشب تلویزیون استرالیا به بهانه شروع مسابقات دوچرخه سواری فرانسه نشونش داد. گیرت اومد از دست نده! ا
اپیزود دوم؛
همون دوست خوش سلیقه من، علی، یک ایمیل هم برام فرستاده که دیدم حیفه اگه اینجا نذارمش: ا
دکتر علي شريعتي انسانها را به چهار دسته تقسيم کرده است: ا
آناني که وقتي هستند، هستند؛ وقتي که نيستند، هم نيستند
عمده آدمها. حضورشان مبتني به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسماني آنهاست که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند. ا
آناني که وقتي هستند، نيستند؛ وقتي که نيستند، هم نيستند
مردگاني متحرک در جهان. خود فروختگاني که هويتشان را به ازاي چيزي فاني واگذاشته‌اند. بي شخصيت‌اند و بي اعتبار. هرگز به چشم نمي‌آيند. مرده و زنده‌اشان يکي است. ا
آناني که وقتي هستند، هستند؛ وقتي که نيستند، هم هستند
آدمهاي معتبر و با شخصيت. کساني که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تأثيرشان را مي گذارند. کساني که هماره به خاطر ما مي‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم. ا
آناني که وقتي هستند، نيستند؛ وقتي که نيستند، هستند
شگفت انگيز ترين آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتي که از پيش ما می روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم. باز مي‌شناسيم. مي فهميم که آنان چه بودند. چه مي گفتند و چه مي خواستند. ما هميشه عاشق اين آدمها هستيم . هزار حرف داريم برايشان. اما وقتي در برابرشان قرار مي‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت مي‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست مي‌شويم و درست در زماني که مي‌روند يادمان مي آيد که چه حرفها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اينها در زندگي هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. ا
.
اپیزود سوم؛
من تا همین چند روز پیش سر سختانه از با هوش بودن و بی نظیر بودن استعداد ایرانی ها در بین مردم دنیا دفاع می کردم، تا اینکه لینک آی کیوِ مردم جهان رو کاوه عزیز برام فرستاد! ا
.
اپیزود چهارم؛
اتل متل توتوله ... گاو حسن چه جوره؟ نه شیر داره نه عضو شیردهی! ا
.
اپیزود پنجم؛
این اپیزود مربوط می شه به عکسی که می بینی. این رو هم اون یکی کاوه عزیز برام فرستاده. جرم رو ببین! قضاوت با خودت! ا
.
اپیزود ششم؛
نمی دونم اهل بازی های کامپیوتری هستی یا نه! اما به خاطر من که می تونی یه کلیک اینجا بکنی و به لیگ ایران رأی بدی تا برای فیفا 2008 لیگ ایران هم در این برنامه طراحی بشه. نمی تونی؟ یه کلیکه بابا! خسیس! ا
.
اپیزود هفتم؛
باز هم فوتبال. پرسپولیسی هستی یا استقلالی؟ هیچکدوم؟ سپاهان یا نفت؟ اصلاً طرفدار فوتبال ایران نیستی؟ فوتبال اروپا؟ فوتبال آمریکای لاتین؟
اهل هر کجا که باشی ... نه نه نمی خوام آهنگ بخونم! همه تیم های دنیا اینجا هست. برو به تیم محبوبت رأی بده. ا
اپیزود آخر؛
چی بگم آخه؟ خودتون
ببینین! ا

دوشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۶

فرق کار و محیط کاری در ایران و استرالیا

چند روز پیش سابقه کارم در استرالیا از یکسال گذشت. به همین مناسبت و با توجه به سابقه چهار-پنج ساله کارم در ایران، می خوام یک مقایسه بین کار در ایران و استرالیا و در زمینه مهندسی عمران داشته باشم. ا
قبل از همه چیز باید بگم که قصدم از این مقایسه به رخ کشیدن وضعیت استرالیا و ایران نیست. ضمن این که نه الان، بلکه همیشه من خودم رو با افتخار ایرانی می دونم و اگر از بعضی رفتارهای ایرانی گله می کنم، پیش و بیش از هر کسی خودم رو به نقد می کشم. ا
اولین و مهم ترین تفاوت، اختیار عمل در محیط کار استرالیاست. یعنی اینجا کسی کاری به این نداره که تو کی میایی و کی میری. یا اصلاً داری چی کار می کنی. درست برعکس ایران که کنترل پرسنل شرکت با کارت زدن موقع ورود و خروج شروع می شه و تا الا ماشا الله هم ادامه داره! اما در عوض اینجا وقتی یک کار مشخصی به تو داده می شه، باید در زمان معقولی انجام داده بشه. حالا تو اگه می خوای مثلاً یک کار سه روز رو در سه ساعت انجام بدی و بقیه شو واسه خودت بچرخی، خوب بچرخ ولی کار رو درست انجام بده. اما در ایران، از همون اول کار سه روز رو به رئیست سی روزه معرفی می کنی و کلی برای خودت می چرخی و آخرش می فهمی که به خاطر مهیا نبودن اطلاعات مورد نیاز کارت بیشتر از سه روز وقت نیاز داره و تو در روز بیست و هفتمی. بعد سه روز آخر رو اضافه کار می کنی که کلاً سیستم اضافه کار در استرالیا وجود نداره و بعد هم در روز سی ام با قیافه ای حق به جانب از کمبود امکانات گله می کنی و با یک هفته تأخیر کارت رو سرهم بندی می کنی. این کار بعداً دو سه بار از سوی کارفرما برگشت می خوره تا تو نتیجه دلخواه اونا رو یه جوری تو گزارشت (ولو به دروغ) درج کنی. ا
حالا از بحث انجام کار که بگذریم به محیط کار می رسیم. در استرالیا وقتی کسی کار می کنه طرفش نمی شه رفت. یعنی کار که می کنن می شن عین یک ماشین. اما به جاش موقع تفریح همون آدم ممکنه از درخت هم برات بالا بره! تفریح سر کار هم اینجا عادیه. مثلاً اگر تولد کسی باشه، کسی بخواد از شرکت بره یا مثلاً یک مسابقه مهمی در اون روز قرار باشه برگزار بشه؛ با اعلام قبلی سر یک ساعتی در وقت کاری، هر کسی که بخواد، در یک محل خاصی به بقیه ملحق می شه و به تفریحش می پردازه. کل این پروسه شاید ده دقیقه یا یه ربع می شه اما حسابی سرحالت میاره. جمعه ها هم همه سر کار با لباس های غیر رسمی می تونن بیان. شلوار جین و تی شرت و خلاصه جمعه خوش می گذره حسابی. به خصوص کــه در اکثر شرکت ها جمعه بعد از ظهر دیگه کار تعطیله و هر کسی یه شیشه آبجو (توبخون ماءالشعیر) می گیره تو دستش و بساط خنده و تفریح هم به راهه! حالا تو ایران چه جوریه؟ همه در طول روز مشغول تفریح هستند. اما اگر از رئیس رؤسا کسی اون دور و ور باشه همه خودشون رو مشغول نشون می دن. بعد که رئیسه بره دوباره همون آش و همون کاسه! برای تولد و این مسائل هم اگه دوستای طرف بدونن، جشن به راهه، خیلی هم توپه. یه ساعتی هم همه در کف جشن هستند. اما اگر دوستای طرف ندونن همه چی تعطیله! چهارشنبه ها هم که به عبارتی حکم جمعه های استرالیا رو برای کارمندها داره، تو شرکت ها خیلی خبر خاصی نیست. فقط همه الکی خوشحالن! حالا چرا الکی؟ چون نصف همون کارمندهای خوشحال فرداش هم باید بیان سر کار صرفاً جهت در آوردن یه لقمه نون حلال! ا
سه تا نکته دیگه هم بگم و خلاص: ا
اولیش راجع به حقوق فردی و گروهی در محیط کاره. تو ایران اگه من یه روزی ناراحت باشم یا یک اتفاقی برای من افتاده باشه محیط اطرافم به شدت تحت تأثیر قرار می گیره. چهار نفر میان دلداریت می دن و به این ترتیب پنج نفر با احتساب خودت کار نمی کنن! یا اگه دعوا بشه که زیاد هم می شه همه خودشون رو یه جوری می خوان قاطیه ماجرا بکنن. ضمن این که اون روز دیگه کلاً کار تعطیله. اما در استرالیا وقتی تو ناراحتی دو راه بیشتر نداری. یا نیایی سر کار و یا اگر میایی حق نداری ناراحتی و عصبانیتت رو به بقیه بروز بدی. دعوا و این چیزها هم اگر سر کار پیش بیاد کسی چیزی نمی گه. همون دو یا چند نفر که برای لحظاتی صداشون رو بلند کردن، بلافاصله خشمشون رو تو خودش می ریزن و تمام. تو هم باید کار کنی انگار نه انگار! ا
بعدیش این که مرخصی ها در استرالیا خیلی سازمان یافته تره. اینجا هم مثل ایران دو جور مرخصی با حقوق برای هر فرد وجود داره. مرخصی سالانه که بیست روز در ساله و مرخصی مریضی که از ده تا بیست و یک روز در ساله. همه معمولاً مرخصی سالانه رو برای مسافرت نگه می دارن. گاهی دو بار در سال که هر بار با احتساب تعطیلات آخر هفته می شه دو هفته. یا این که یه جا می گیرنش که می شه چهار هفته. مرخصی مریضی هم اگر یک روز باشه نیازی به گواهی دکتر و این چیزها نیست. یعنی خیلی خونسرد می تونی صبح زنگ بزنی به منشی شرکت و بگی امروز حالت خوب نیست و نمی آیی سر کار! فلسفه این نوع مرخصی هم علاوه بر مریضی، رسیدن به کارهای عقب افتاده و این جور چیزهاست. ا
آخریش هم بحث شیرین درآمد. در ایران حداقل در زمینه مهندسی عمران، چند سال اول کار باید با درآمد بسیار ناچیزی در قیاس با درآمدهای بالا و هزینه های زندگی سر کنی. اما بعد از چند سال معمولاً درآمدها رشد زیادی داره. ضمن این که هر سال کلی باید برای چند هزار تومن بالا و پائین با مدیران شرکت چک و چونه بزنی و آخرش هم هر دو طرف از هم ناراضی بمونین. در استرالیا کلاً با هر شغلی می تونی یک زندگی متوسط داشته باشی و با افزایش سابقه کاریت رشد نجومی در درآمدت نخواهی داشت. نهایتاً دو تا سه برابر روز اولت بعد از چند سال می تونی در بیاری. همه چی هم مشخصه. مثلاً همه می دونن ثروتمندترین فرد استرالیا کیه و از چه راهی پول دار شده. حتی در اخبار از اون فرد خاص به عنوان پولدارترین استرالیایی یاد می شه. البته در ایران هم همه می دونن ولی به طور درگوشی. چک و چونه هم به شدت ایران در تعیین حقوق مؤثر نیست. خیلی بخواد کشدار بشه، این طوری می شه که اونا یه عدد می گن و تو یه عدد. در گام بعدی اگر به عدد مقبولی از سوی هر دو طرف رسیدین که حله وگرنه یا تو باید کوتاه بیایی و با حقوق مورد نظر طرف کار کنی و یا می تونی بری دنبال یه کار دیگه! به همین راحتی. نه قهر تو کاره و نه از کار زدن به خاطر درآمد کم. ا
چه طولانی شد! ا
-------------------------
اااااااا لینکونک: ا