پنجشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۸

فشار بده پائین لطفا!

در استرالیا چند روش برای اصلاح موی سر مردها بین ایرانی‌ها متدوال است.
روش اول؛ خودزنی! یعنی دوستانی که خودشون هنرمند هستن و دست به قیچی، می‌رن جلوی آینه و قیچی به دست می‌افتن به جون موهاشون.
روش دوم؛ همسرزنی! یعنی همون دسته بالا ولی خودشون یا حالشو ندارن و یا هنرشو. بنابراین سرشونو می‌دن به دست زنشون! البته دوستانی که همسر ندارن در این مورد سرشونو می‌دن به دست دوست دخترشون و یا اگر خیلی امکانات کم باشه می‌دن به دست دوست‌های مردشون!
روش سوم؛ سلمونی! خوب این روش که به نظر نیاز به توضیح نداره! هان؟ ولی باور کنین داره!
اینجا اکثر سالن‌های آرایش مو، زنونه است و اون گوشه موشه‌ها موی مردهارو هم کوتاه می‌کنن! عین داروخانه‌‌هایی که شکلات و آبنبات هم می‌فروشن! از همه جالب‌تر اینه که علی رغم محبوبیت این آرایشگاه‌های زن سالار بین مردهای ایرانی ( برو بچه‌های قدیم Griffith می‌دونن چی می‌گم!)، اکثر این آرایشگرها چنان جای پاشون روی شونه آدم می‌مونه که به این سادگی‌ها پاک نمی‌شه!
حالا اخیراً بنده یک آراشگاه مردونه در دل بریزبن پیدا کردم که نه چسان فسان آرایشگاه‌های زنونه رو داره! نه ماشین اصلاحشون صورتیه و نه آخرش با یک لبخند ملیح ماکت تپه‌های مارلیک کرج رو روی سرت بهت تحویل می‌ده! تازه اگر روشون کار کنم، چایی دارچین هم تو بساطشون می‌ذارن!
آدرس بدم؟
×××
پانوشت: پرشین جان! دلبندم! آخه چند بار می‌خوای بری سلمونی بعد یارو که ازت می‌پرسه از کدوم ور می‌خوای موهاتو شونه کنی؟ تو گه گیجه مزمن بگیری که شونه به سمت پائین چی می‌شه؟ بعد سرخ و سفید بشی و بگی:

Push it down please

اونوقت یواشکی به یارو نگاه کنی و ببینی که اون هم مثل تو گه گیجه مزمن گرفته که چیو باید فشار بده پائین؟ بعد مجبور بشی شونه رو از یارو بگیری و با زبون ایما و اشاره نشون بدی که منظورت چیه؟ بابا جان یک کلمه است! یاد بگیر دیگه! بگو Forward!

پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۷

پیک شادی

اول: دخترونه؛
برای من همیشه بهترین روزهای سال همین روزهای قبل از نوروز بودهBold. حالا خیلی مهم نیست که کجا باشم، حتی اینجا در استرالیا و در آستانه پائیز، حال و هوای من بهاری است!
دوم: خیلی دخترونه؛
عید برای من به آن دو هفته دوست داشتنی آغاز فروردین محدود نمی‌شه. از بچگی عید زمانی بود که خونه تکونی شروع می‌شد و من هم مشتاقانه در آرزوی رسیدن یک پنجشنبه یعد از ظهر دوست داشتنی بودم تا برای خرید لباس عید بیرون بریم. کفاشی‌های راسته خیابون پهلوی روبروی تئأتر شهر و بوی پیراشکی خسروی در خیابون جمهوری انگار جزئی از وجود من رو تشکیل می‌دن.
سوم: پسرونه؛
حالا به جای دخترونه نوشتن، شاید بد نباشه به یک خاطره از دوران عید اشاره کنم. پس بیایین فرض کنیم که معلم انشا گیر داده که "نوروز خود را چگونه گذراندید؟"
حالا منم قلم در دست می‌گیرم و می نویسم:
سال 42 بود، مردم ریخته بودند تو خیابونا ...
آخ اشتباه شد! این که مال 15 خرداده!
سال 57 بود، بازم مردم ریخته بودند تو خیابونا ...
ای بابا چرا اینجوری می‌شه؟
برای این که دوباره سوتی ندم، بهتره اینجوری شروع کنم:
مکان: خانه‌ای دو طبقه مابین شهرزیبا و جنت آباد.
زمان: یه چیزی تو مایه‌های سال 68 یا 69. یعنی 19 یا 20 سال پیش.
بازم مکان و این بار توضیحات کیلویی: ساکنین طبقه اول، عموی بنده به همراه همسر و سه فرزند. ساکنین طبقه دوم، بنده به همراه برادر، پدر و مادر.
بازم زمان و این بار توضیحات کیلویی: ساعت 8 شب 12 فروردین.
طراحی صحنه: زن عمو و مادر بنده در حال جمع کردن سفره هفت و آماده کردن مقدمات سیزده‌بدر و در حال شام پختن هستن. (آخه از اونجایی که ما واقفی‌ها کلاً عجولیم، باید همه چی رو زودتر انجام بدیم! اگر شک دارین از سلطان بانو بپرسین!) و اما مردها که ماشالله 7 نفر هستن، همگی در طبقه اول خونه، نشسته‌اند و ولو روی زمین با لباس تو خونه (باور کنین پیژامه کردی سبز چمنی نبودها! همه کت و شلوار و کراوات زده بودیم!)، مشغول لذت بردن از آخرین روزهای تعطیلات و کری خواندن در حین پوکر بازی کردن.
اکشن: خان عمو به خان داداش بنده گیر می‌ده که تو مُلی یزقل (ملا یزقل یهودی) هستی و همش پولاتو تو جورابات قایم می‌کنی به جای این که بیاری وسط و بازی کنی! بنده و پسر عمو کوچیکه که با خان داداش سه تایی عیاقیم، هرهر می‌خندیم. خان عمو که در پنجاه و دو-سه سالگی، هنوز جناب سرهنگه، چشم غره می‌ره و ما موش می‌شیم! (خان عمو در هفتاد و سه سالگی هنوز هم جذبه داره!)
همه در حال شوخی و خنده هستیم که ناگهان زنگ خونه به صدا در میاد. یعنی کی می‌تونه باشه این وقت شب؟ زن عمو مهربونه می‌ره گوشی رو بر می‌داره و می‌گه: بله؟ ... سلاملکوم ... بفرمایین بالا .. بفرمایین.
خان عمو می‌پرسه: زری کی بود؟
زن عمو: پاشین پاشین مهمون اومد. آقای ... اینا اومدن.
مردهای پیژامه به پا، همگی مثل مورچه‌هایی که آب تو لونشون گرفته باشن، پخش و پلا می‌شن. هر کی از یه طرف می‌دوه که یه چیزی بپوشه! (باور کنین همه کت و شلوار و کراوات زده بودیم!) این وسط همه زیر لب غرغر هم می‌کنن! دوازده فروردین ساعت 8 شب! ای تو روحت! ولی دیگه خیلی دیره! عین اون موقع‌ها که وسط فیلم س.ک.س.ی دیدن برق می‌رفت و فیلمه توی ویدئو گیر می‌کرد، حالا ما هم بین زمین و هوا گیر افتاده بودیم! من و پسر عموها پریدیم توی اتاق خواب‌ها. خان بابا و خان عمو سریع دو دست از لباس‌های خان عمو رو پوشیدن و در همین گیر و دار تق تق تق ...
زن عمو مهربونه در رو باز کرد: سلاملکوم عید شما مبارک.
اونا: سلام عید شما هم مبارک. ببخشید ما اینقدر بد موقع اومدیما!
(در همین زمان بنده به همراه پسر عموها مشغول سلام رسوندن به خواهر و مادر اونا هستیم!)
خلاصه اونا اومدن تو و بزرگترها هم خودشون رو به هر جون کندنی بود، آماده کردند و ماچ و بوسه کنان عید همدیگر رو مبارک کردن! و اما ما تبعید شدگان، ناگهان متوجه شدیم که خان داداش پیشمون نیست! هر چی سرک کشیدیم به اون یکی اتاق خواب دیدیم نه خیر خبری ازش نیست!
(حالا اینجا نما عوض می‌شه و خان داداش رو نشون می‌ده که توی آشپزخونه، پشت دیوار دم یخچال، صندلی گذاشته و با همون پیژامه و زیر پوشش (منظورم همون کت و شلوار و کراواته) نشسته و پاهاشو جمع کرده توی سینه‌اش و هراسون منتظر که اونا برن و این هم از مخفیگاهش بیاد بیرون.)
زن عمو مهربونه، خوب مهربونه دیگه، بعد از چای و شیرینی و میوه و این چیزا، که حدوداً نیم ساعتی طول کشیده، گیر می‌‌ده که عمراً اگه بذارم شام نخورده برین! و ما همگی در اتاق خواب و احتمالاً خان داداش در آشپزخونه، یکصدا ته دل می‌گیم: زری خانوم کوتاه بیا حالا! اما مگه می‌شه؟ زن عمو مهربونه اگر گیر بده که یه لقمه غذا بذاره دهنت، شده تا ورامین دنبالت بدوه، آخرش اون یه لقمه رو باید بذاره تو دهنت! ملتفتی که؟
خلاصه از اونا انکار و از زن عمو مهربونه اصرار. بعد زن عمو می‌گه به جون شما خورشت قیمه‌ام حاضره (یادش بخیر عجب قیمه‌هایی درست می‌کرد)، دور هم می‌شینیم و می‌خوریمش دیگه. و در حال گفتن این جمله می‌ره به سمت آشپزخونه و خوب دوربین هم دنبالش می‌ره دیگه! البته پشت سر دوربین، خانوم اونا هم می‌ره تو آشپزخونه که به رسم ایرانی بودن تعارف تیکه و پاره کنه! به محض ورود به آشپزخونه، نما عوض می‌شه و خان داداش رو نشون می‌ده که با اون اوضاع اسفناک، نشسته رو صندلی و می‌گه: سلام! من پرشا هستم، پسر دکتر واقفی!
×××
نتایج اخلاقی:
تا دیگه ما باشیم که با پیژامه ورق بازی نکنیم!
تا دیگه ما باشیم که با کت رسمی و پیژامه بشینیم! آخه اومدیمو مهمون اومد!
تا دیگه ما باشیم که فیلم س.ک.س.ی نگاه نکنیم!
تا دیگه ما باشیم که پشت در پشتی خونه رو با گلدون پر نکنیم!
تا دیگه ما باشیم اگه یه نفر در اون شرایط ما رو دید، نگیم سلام من پرشا هستم. پسر دکتر واقفی! و به جاش مثلاً بگیم: سلام! من دیوونه‌ام!
نتیجه واقعی: یادت بخیر شادمانی بی سبب!
×××
نوروزتان پیروز

سه‌شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۷

گیرستون ششم

اول؛ سه گانه خاتمی، اونی که ما بهش می‌گیم جیگر و پیتزای قورمه‌سبزی
اقدام اخیر آقای خاتمی در رابطه با کنار کشیدن به نفع آقای میر حسین موسوی رو چگونه می‌بینید؟ بذارین صاف و پوست کنده بگم. به نظر من، آقای خاتمی با این حرکتش جوکی رو که در دوران ریاست جمهوریش براش ساخته بودند، به واقعیت نزدیک کرد!
جوک: یک خانم پس از پنج بار ازدواج ادعا می‌کرد که هنوز دختره! بهش گفتن: آخه مگه ممکنه! گفت: آره! شوهر اولم رشتی بود و شوهر دومم قزوینی! تکلیف این دو تا که معلومه! شوهر سومم اصفهانی بود و تا می‌رسید به اصل مطلب، می‌گفت: حیفس! شوهر چهارمم لیسانس زبان داشت و خوب زبان خوبی هم داشت! شوهر پنجمم هم خاتمی بود که هی می‌گفت می‌کنم و نمی‌‌کرد!
به گزارش باشگاه خبرنگاران اعلام انصراف خاتمی با انتقاد و اعتراض شديد هوادارانش در جماران مواجه شد كه خاتمی خطاب به آنها گفت: احساسی برخورد نكنيد و همه شما از مير حسين حمايت كنيد.
اینجاست که تازه معنی دموکراسی دینی (یا به قول کیوسک، همون پیتزای قورمه سبزی) هویدا می‌شه! یکی نیست از جناب سید خندان بپرسه مگه انتخابات مثل مسأله مجتهد و فتواست که شما تعیین بکنی ما به کی رأی بدیم؟
×××

دوم؛ تا خر در جهان است ...
مديرحوزه علميه قم مراسم چهارشنبه سوری را بر گرفته از سنتی طاغوتی و خلاف عقل و شرع
دانست.
البته جناب آيت‌الله مرتضی مقتدايی، مشخص نکرد که چرا برگزاری جشن به بهانه مراسم چهارشنبه سوری خلاف عقل به حساب می‌آید و مراسم خودزنی و زنجیر زنی و جمع شدن سه‌شنبه شب‌ها جلوی یک چاه برای ظهور امام زمان خلاف عقل نیست!
×××

سوم؛ شتر جان
وزير راه و ترابری با تأكيد بر اين كه اصلاً نبايد در جاده‌های كشور گاردريل نصب شود!
گفت: نصب گاردريل براي رانندگان بی‌توجه است.
البته آقای وزیر قصدشون از این اظهار نظر، احتمالاً شناخته شدن به عنوان احمق‌ترین وزیر در کابینه احمق‌ها بوده است! چرا که نصب گاردریل یکی از مواد اصلی استاندارد مهندسی راه در دنیاست!
جناب دکتر بهبهانی در ادامه افزود: کشته‌های تصادف شتری است كه در خانه همه ما خوابيده است!
در حالی احتمالاً منظور ایشان این بوده است که تا شتری مثل من وزیر راه و ترابری است، رشد کشته‌های تصادف متوقف نخواهد شد!
وزير راه و ترابری با تأكيد بر اين كه همه عامل تصادف عامل انسانی است! گفت: اعداد و ارقام اعلامی در خصوص نقش جاده و وسيله نقليه در تصادفات مربوط به كشورهای خارجی است كه هم خودرو استاندارد توليد می‌كنند، هم جاده آنها ايراد ندارد و هم اين كه مردم فرهنگ صحيح ترافيك و رانندگی را می‌دانند.
که البته ایشان با این اعتراف وزیر صنایع و رئیس اداره راهنمایی و رانندگی را به همراه خودش زیر سوال برد!
×××

چهارم؛ 29 اسفند، روزی که شاید عامل همه جریانات کنونی است!
پنجشنبه روز ملی شدن صنعت نفت است. صنعتی که حالا سال‌هاست ملی نیست و دولتی است! و من برای اولین بار نظرم در مورد دکتر مصدق عوض شده است! تا حالا فکرکردین که اگر صنعت نفت ما، مثل کشورهای عربی در دست انگلیس و آمریکا بود، اوضاع ایران چگونه بود؟

دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۷

مهدی مکان

سلام و صد سلام بر ژنرال قلق و مضطرب خودمان!
طبق معمول با نگارش از احوالات خودمان برایت آغاز می‌کنیم و اذعان می‌داریم که دیگر پذیرفته‌ایم که به جرگه فربه‌گان عالم پیوسته‌ایم! اغذیه‌مان را به میزان متنابهی تقلیل داده‌ایم و گاهی اوقات از فرط گرسنگی، دلمان برای جویدن گوشه فرش هم قیجوجه می‌رود، چه رسد به KFC و Subway! اما از شما چه پنهان که حتی مثقالی از این وزن قابل توجه‌مان کاسته نشده است که نشده است!
ژنرال! کارتون آن پسرک فسقلی را به یاد می‌‌آوری که از درد دندان به خودش می‌پیچید و دستمالی را با گره‌ای روی سرش بسته بود برای التیام زق زق ناشی از دندان درد؟ حال و روز ما هم در همان مایه‌های پسرک مفلوک است!
ژنرال! در راستای داشتن یک زندگی سالم و پویا، بار دیگر مبادرت به کوچ نمودیم و در این راستا خودمان را نیز هم نمودیم! القصه از هیاهوی Pacific Highway متواری گشتیم و علی‌رغم دیدن دیدگان اشک‌آلود سلطان بانو به آرامش یک محله مسکونی دست یافتیم. اما از ما که پنهان نیست، از شما چه پنهان، در این سرای جدید، همساده‌ای داریم مزین به انواع و اقسام آلاینده‌های صوتی! از سگ و سگ توله بگیر تا هولدن مدل 1980 با بوق پیکانی! لاکردار عادت هم دارد تمام تلفن‌هایش را Mate Mate کنان، در ایوان‌خانه سرایش جواب دهد!
ژنرال! دلمان می‌خواهد باز هم برایت از سرایمان بگوییم از فرط هیجان! جایت خالی روز اسباب کشون، متوجه شدیم که کولر سرایمان تا اطلاع ثانوی تعطیل است و فلذا در این گرمای بی صفت، عرق از چه جاهایمان که سرازیر نشده بود! شبانگاهان هم اسیر حملات همه جانبه موزه‌ای از حشرات موذی شده بودیم! از خرچسونه و مورچه بالدار بگیر تا شاپرک‌هایی به فراخی یک کف دست!
ژنرال از خود نوشتن را همین جا خاتمه می‌دهیم، چرا که امروز حرف‌‌های گفتنی زیادی داریم.
×
ژنرال! نامه‌مان را با اوضاع و احوال خودت ادامه می‌دهیم و برایت بسی خوشحالیم که به آنچه استحقاقش را داشتی، داری می‌رسی و در همین نامه مراتب سپاس و تشکرمان را برای ارسال به موقع لیست بازیکنان تیمت به کنفدراسیون فوتبال آسیا، ابراز می‌داریم.
×
ژنرال! راستی شنیده‌ای که
برنامه زنده عمو پورنگ را برای سوتی‌هایش به یک برنامه مرده تنزل دادند؟ البته مسؤولین محترم، هرگونه ارتباط بین شباهت محمود خاله و میمون آن پسر بچه صادق را، با این تصمیم رد کرده‌اند! باور کن که کرده‌اند!
×
ژنرال! تا صحبت از صدا و سیمای نامردمی‌مان است، گریزی هم می‌زنیم به
سخنان گه‌هر بار دوست عزیزمان صفار که خودمان شخصاً عاشق {سینه} چاکش هستیم! صفار ... طلا که در کابینه محمود خاله نقش یک دیلدوی ویبره‌دار را دارد، در آخرین لرزشش اعلام کرده که :" چهره هايی که محبوب مردم می‌شوند و همه مردم به نوعی، نسبت به آنها علاقه‌مندی دارند، نبايد خودشان را هزينه اين و آن کنند." ژنرال من مرده "این و آن" گفتن صفار ویبره‌دارمان شده‌ام، اساسی! البته صفار شناسان همگی بر این باورند که در ویبره اخیر، مراد از "این" خاتمی است و مراد از "آن" کروبی! اما ما قویاً این تعبیرهای نادرست را رد می‌کنیم! باور کن که می‌کنیم!
×
ژنرال! راویان اخبار و طوطیان شکر شکن خبر آورده‌اند که در خزان امسال مجلس شورای اسلامی ایران، در شور اول، با اکثریت قریب به اتفاق مجازات مرگ را برای مسلمانانی که مرتد می‌شوند، مقرر کرده است. ژنرال باور می‌کنی؟ از همان لحظه‌ای که طوطیان این خبر را مخابره کردند تا همین الان، هی یاد این جمله معروف قانون اساسی‌مان می‌افتم که صریحاً می‌گوید: "تفتیش عقاید ممنوع است" و هی از فرط خنده، ولو می‌شوم روی نشیمن‌گاهم و دوباره بر می‌گردم سر جایم و همچنین مسلسل!
×
ژنرال! این خبری که الان می‌خواهم بهت بدهم یکی از مهمترین اخبار سال‌های اخیر فوتبال ایران است. خوب گوش کن شاید در لیگ قهرمانان آسیا هم به کارت آید! مهدی زمان (ژنرال جان چرا می‌خندی باور کن اسمش مهدی زمان است!)، با ارائه راهکاری ناب، می‌خواهد ابومسلم را در جام حذفی ایران قهرمان کند. مهدی زمان، قائم مقام مديرعامل و عضو هيأت مديره باشگاه ابومسلم،
اعلام کرد: "نام باشگاه ابومسلم خراسان به ابومسلم ثامن تغيير كرد."
آقا مهدی با اعلام اين خبر افزود: "با اين كار قصد داريم تيم خود را بيمه امام رضا كنيم."
وی با بيان اين كه عشق، روح و روانم امام رضا است، اظهار داشت: اگر گوش چشمی به ما بشود، امسال قهرمان جام حذفي می‌شويم.
ژنرال گفتم این را بهت بگویم شاید تو هم با بیمه یکی دیگر از اعمه، قهرمان آسیا شدی! البته از ما نشنیده بگیر، چرا که ظاهراً به جای گوشه چشم، چیز دیگری به مهدی زمان شده است و ابومسلم ثامن بلافاصله پس از امضای قرارداد بیمه امام رضا، در خانه خود به ذوب آهن باخت و از جام حذفی کنار رفت!
×
ژنرال! حالا به
عکس‌های این قلمان آینده نگاه کن. بنده خدا و به جان تو صرفاً به مناسبت روز جهانی زن حجاب بر سر شده است! داشتیم فکر می‌کردیم که اگر جماعت مذکرِ ... سانسور ... هم به این جوان فمینیست اضافه می‌شدند، چه ابیات خسرو و پرویز گونه‌ای که به مناسبت این روز عزیز سروده نمی‌شد!
×
ژنرال! این را هم بگوییم و برویم به اندرونی‌مان. دوستان قزوینی‌مان،
دستگاهی اتوماتیک را بکار گرفته‌اند، برای شستشوی مردگان! علت آن هم کاهش میزان دخالت انسان در شستشوی مردگان عنوان شده است. حالا حکایت این دستگاه شوینده و مردگان عریان و شهر قزوین چه ربطی بهم دارند، می‌توانی از شهرضایی‌ها بپرسی!
×
ژنرال! سایه‌مان بر سرت مستدام
دست بوسمانی ملچ مولوچ

دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۷

پله‌ها تموم شد و آقا رامین به پشت بوم نرسید!

یه کسایی همیشه توی دل‌ من، اون گوشه موشه‌ها جا دارن و سال تا سال هم سراغشون نمی‌رم. درست مثل اون کتاب‌ شعرهایی که سال‌های سال باهاشون زندگی کردم و الان فقط از داشتنشون لای به لای کتابهای دیگه خشنودم. ولی یه دفعه یه خبر می‌رسه و متوجه می‌شم که همون دلگرمی گوشه موشه‌ی دلم به التهاب تبدیل ‌شده. تازه اون موقع است که می‌فهمم، بعضی‌هارو خیلی دوست دارم ولی هیچ‌وقت بهشون فکر نکردم!
×××
این شعر رو اولین بار از زبون شما شنیدم، بیست سال پیش. عروسی تنها دخترتون بود و شما هم شاد و سرحال.
"دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
موهاتو به من بنما تا شوم راضی
موهامو می‌خوای چه کنی بی حیا پسر
کمند تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه
شیرازی جون جونم
دختر شیرازی
مرده لبهاتم تو سرو نازی

دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
ابروتو به من بنما تا بشم راضی
ابرومو می‌خوای چه کنی بی حیا پسر
کمون تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه

دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
چشماتو به من بنما تا بشم راضی
چشمامو می‌خوای چه کنی بی حیا پسر
بادوم تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه

دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
لباتو به من بنما تا بشم راضی
لبامو می‌خوای چه کنی بی حیا پسر
قیطون تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه
شیرازی جون جونم دختر شیرازی
مرده لبهاتم تو سرو نازی"
×××
روحت شاد