دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۷

پله‌ها تموم شد و آقا رامین به پشت بوم نرسید!

یه کسایی همیشه توی دل‌ من، اون گوشه موشه‌ها جا دارن و سال تا سال هم سراغشون نمی‌رم. درست مثل اون کتاب‌ شعرهایی که سال‌های سال باهاشون زندگی کردم و الان فقط از داشتنشون لای به لای کتابهای دیگه خشنودم. ولی یه دفعه یه خبر می‌رسه و متوجه می‌شم که همون دلگرمی گوشه موشه‌ی دلم به التهاب تبدیل ‌شده. تازه اون موقع است که می‌فهمم، بعضی‌هارو خیلی دوست دارم ولی هیچ‌وقت بهشون فکر نکردم!
×××
این شعر رو اولین بار از زبون شما شنیدم، بیست سال پیش. عروسی تنها دخترتون بود و شما هم شاد و سرحال.
"دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
موهاتو به من بنما تا شوم راضی
موهامو می‌خوای چه کنی بی حیا پسر
کمند تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه
شیرازی جون جونم
دختر شیرازی
مرده لبهاتم تو سرو نازی

دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
ابروتو به من بنما تا بشم راضی
ابرومو می‌خوای چه کنی بی حیا پسر
کمون تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه

دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
چشماتو به من بنما تا بشم راضی
چشمامو می‌خوای چه کنی بی حیا پسر
بادوم تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه

دختر شیرازی جونم دختر شیرازی
لباتو به من بنما تا بشم راضی
لبامو می‌خوای چه کنی بی حیا پسر
قیطون تو بازار ندیدی اینم مثل اونه
ولیکن نرخش گرونه ولیکن نرخش گرونه
شیرازی جون جونم دختر شیرازی
مرده لبهاتم تو سرو نازی"
×××
روحت شاد