سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۷

شیر بیسکوئیت نمی‌خوای؟

نمی‌دونی چه حال‌گیری عظیمیه، وقتی که اومدی واسه خودت و با خیال راحت در این توالت مردونه‌های بی در و پیکر کارتو می‌کنی، بعد احساس کنی یکی اومده کنارت و اونم دست به کار شد. بیشتر که دقت می‌کنی، رنگ پیراهنش برات آشناتر می‌‍شه یه دفعه متوجه می‌شی که رئیسته!
×××
تازه اگر اینو بدونی، اینو که نمی‌دونی! تمام برنامه روز تعطیلت رو برای دیدن فینال تنیس اوپن استرالیا تنظیم می‌کنی و بعدش، نیم ساعت اولشو نمی‌بینی و یک ساعت آخرش رو هم خوابت می‌بره و بعد از 3 ساعت با گردن درد پا می‌شی که بری سر جات بخوابی!
×××
ولی به جاش این خیلی حال می‌ده که نه فقط یک روز، بلکه تمام هفته رو برای دیدن یک فوتبال زنده که 2 تا 4 بامداد دوشنبه قراره برگزار بشه، برنامه ریزی کنی. اونوقت در هنگام بازی یهو از خواب بپری و ببینی که ساعت سه و 45 دقیقه بامداد دوشنبه است و تو یادت رفته پاشی بازی رو ببینی. کور مال کور مال می‌ری به سمت دم و دستگاه‌های روی میز و انگشت پات می‌خوره به پایه‌ی میز و بعدش اشتباهی کولر رو روشن می‌کنی و بعدش عوضی دستگاه دی وی دی رو تا این که بالاخره با عصبانیت ماهواره رو می‌گیری و می‌بینی که دقیقه 85 بازیه و نتیجه هم صفر صفر! نه هنوز اون قدر جای خوشحالی نداره، چون تیم محبوبت در زمین خودش داره 2 امتیاز مهم رو از دست می‌ده! ولی وقتی حال می‌کنی که می‌بینی بازیکنی که 4 ماه و نیمه برای تیمت گل نزده یهو در دقیقه 89 و 91، دو تا گل می‌زنه و تو از شوق تا صبح هی خواب استیون جرارد و فرناندو تورس رو می‌بینی!
×××
نمی‌دونی چقدر خنده‌داره که ببینی یکی از احمقانه‌ترین فیلم‌هایی که در عمرت دیدی و هیچ جوری هم نمی‌تونی با واقعیت تطابقش بدی، نامزد بیشترین جایزه اسکار می‌شه! یعنی یه جورایی حاضری بری وایسی بغل همون رئیست دو ساعت ایستاده فلان کنی و به جاش مراسم اسکار امسال رو نبینی!
×××
گفتم اسکار یاد یه چیزی افتادم، به نظرم باید یک جایزه به جایزه‌های اسکار اضافه کنند و اسمش رو بذارند، "اسکار بهترین هنرپیشه‌ی در ماشین فاکیده شده" و هر سال هم جایزه رو با پست سفارشی بفرستند در خونه کیت وینسلت که از تایتانیک تا الان ماشینو که می‌بینه آمپرش می‌ره بالا و ...
×××
داشتم فکر می‌کردم به قول گوگوش: اگه می‌شد چی می‌شد، یه جایی پیدا می‌شد، که هم ایران بود و هم نبود! یعنی اون چیزایی که از ایران دوست داری توش بود و اون چیزایی هم که ازش دوست نداری توش نبود! تو همین فکرا بودم که یکی بهم گفت: شیر بیسکوئیت نمی‌خوای؟
×××
من که کلاً از وقتی از ایران اومدم راه خونه‌ام رو گم کردم! ولی در همین گم شدگی هم باز گم شدم! از بس در این چند سال خونه عوض کردم که می‌تونم به خودم لقب مرد عشایری قرن بیست و یکم رو بدم!
×××
نمی‌دونی چه ضد حال خفنیه وقتی که در گرمای تابستون، اتوبوس رو در ایستگاه ببینی و به ساعتت نگاه کنی و به خودت بگی هنوز 2 دقیقه مونده که راه بیفته، ولی با این حال ضمیر ایرانی درونت بهت بگه بدو پسر، یهو دیدی زودتر رفت! و شروع کنی به دویدن با کفش مردونه و پیراهن آستین بلند و شلوار پارچه‌ای و کیفی پر از اسناد و مدارک زندگیت (رجوع شود به همان ضمیر ایرانی)! خوشحالی از این که کمتر 20 متر مونده ولی یه دفعه می‌بینی در اتوبوس بسته شد و راهنمای اتوبوس هم شروع به چشمک زدن کرد و تو موندی و یه ایستگاه متروک و یه پنج سیری عرق بدن و چند تا فحش با صدای بلند و به زبون فارسی نثار راننده نامحترم اتوبوس!
×××
وقتی با تمام وجودت می‌گی Life Sucks و مخاطب حرفت ازت می‌پرسه: اِاِاِ ... دوری چند؟ دلت می‌خواد بهش بگی بابا بده خودم می‌خورم! تو فقط دستت رو از روی زنگ بردار!