جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۸۷

درود و صد درود بر ژنرال
ژنرال! درد بلایمان بخورد بر سر دشمنانت. از قضا این روزها هم دردمندیم و هم بلا دیده! پس خوش باش که دشمنانت را لت و پار خواهیم کرد!
ژنرال از مکتب خانه و اکابر آغاز می‌کنیم که الحق و والانصاف، همشیره‌مان را نموده است! لاکردار از ایدز هم بد‌تر است! این ایدز مادر مرده اقلاً ترتیبت را که داد، بعد جانت را هم می‌گیرد و خلاص! لاکن این اکابر از همان اول ترتیبت را می‌دهد و باز ترتیبت را می‌دهد و همچنین مسلسل! القصه، غرض از نگاشتن در باب اکابر این بود که بشارتت بدهیم که این بار ما ترتیب این بزمجه را دادیم و ماتحتش را فِرم نمودیم!
ژنرال از گسترش ابعادمان هم برایت می‌خواهیم بنویسیم. چند روزی است مثال این موج نویی‌ها خودمان را مچل چهار تکه آهن پاره کرده‌ایم و از یکی‌شان بالا می‌رویم و آن یکی را خودمان بالا می‌بریم که شکم یک تکه‌مان را هشت تکه کنیم! فوتبال را هم دوباره ردیفش کرده‌ایم و مؤکداً اعلام می‌کنیم که یک دقیقه فوتبال به سه روز آهن پاره بالا و پائین بردن می ‌ارزد!
ژنرال! نمی‌دانیم کِی این فرمایشات ما را می‌خوانی. اما گفتیم باز بشارتت بدهیم که انگاری آیه نازل شده است که دو شبانه روز در طیاره حبس بمانیم تا از گرمای جان گداز استرالیا به سرمای استخوان سوز زمستان کانادا برویم! تازه کجای کاری؟ این آغاز برنامه 12 روزه و مارکوپولویی ماست! برنامه این است که به محض رسیدن به آن سرمای سگ سوز! دوباره شال و کلاه کنیم و برویم به یک آبادی در میان بیابان‌های نوادا، صرفاً برای اشرفی از کف دادن! اشرفی‌هایمان که ته کشید، دوباره همه این مسیر بر می‌گردیم و دو روز در طیاره حبس می‌شویم تا برسیم به بلاد خودمان! اگر طیاره در آسمان نترکد، نیم روز به بلاد خودمان خواهیم رسید و بامداد فردایش باید برویم کرکره بلدیه را بکشیم بالا!
این را در گوشت می‌گوییم که بین خودمان بماند. اوسّایمان در بلدیه من باب اصول مدیریتی، خواست با ما دو کلمه خوش و بش کند که پرسید: "برنامه‌ات برای میلاد یگانه منجی مسیحیان عالم چیست؟" ما هم هیجان زده هر آنچه اینجا نوشتیم، آن جا هم بیان نمودیم، که در نهایت جناب اوسّا عرض کردند: "به شما پیشنهاد می‌کنم در "مسابقه شگفت انگیز" شرکت کنید!"
ژنرال! تو را به خدا قسم می‌دهیم که به این برنامه نخندی! چرا که رد پای سلطان بانو و یار غارش در همه جای این برنامه ریزی دیده می‌شود!
ژنرال! می‌دانیم که تو هم در دنیای سیاست، مثل ما، سرت به ...ت پنالتی می‌زند، اما دوست داریم بدانیم نظرت در مورد گردن کلفتی‌‌ هاله در مقابل آن مردک جود را. اسمش چی بود؟ همان "توی بوی"
کارلای لخت و پتی را می‌گوییم! آهان سارکوزی! لابد می‌دانی که جناب "توی بوی" گفته بود: "من با هاله دست نمی‌دهم!". بعد هاله هم که کلاً سرش درد می‌کند برای گنده ...ی، فل فور گفته بود: "هیچ کس در ایران به شما دست نمی‌دهد!". البته پر بیراه نگفته بود ها! ولی از ما که پنهان نیست، از شما پنهان، ما خیلی‌‌ها را می‌شناسیم که حاضرند چیزهای دیگرشان را به این مردک "توی بوی" بدهند، که کارلای لخت و پتی را ببینند (رجل) و یا به پاریس مهاجرت کنند (نسوان)!
ژنرال! نامه‌مان تمام نشد ولی دواتمان ته کشید! فلذا مثل همیشه تأکید می‌کنیم که دست بوسمانی!
سایه‌مان بر سرت مستندام