سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۷

حلوای کریسمس

ماجرا از اینجا شروع شد که در جلسه گروه، مدیر گروه اعلام کرد که امسال هم مثل پارسال مسابقه کیک پزی داریم. مسابقه‌ای که به خاطر کریسمس و به صورت خیریه برگزار خواهد شد. خوب برای من که الان سال‌هاست برای دیدن شصت پام باید کلی تلاش کنم، تجسم کیک خوری هم گریه شوق به همراه داشت!
غرق این تفکرات بودم و در پس رؤیاهام، صدای خنده همکارانم، مثل موسیقی متن یک فیلم هپی اندینگ بود! اما این خوش خیالی خیلی دوام نداشت چرا که مدیر گروه با همون لحن آرام و اعصاب خورد کنش ادامه داد: "که گروه ما به عنوان بانی این مسابقه باید حضور فعالی داشته باشه. بنابراین همه ما باید یک نوع شیرینی مرتبط با کریسمس بپزیم و بیاریم!" در حالی که هنوز گیج ضربات مهلک آقای مدیر بودم، پیش خود گفتم: "ایول از همایون خواهش می‌کنم یه کیک مشتی درست کنه و .... دقیقاً در همون لحظات آقای مدیر اعصاب خورد کن ادامه داد: "و البته لطفاً تقلب هم نکنین!"
خلاصه چند روزی مردد بودم که چی کار کنم؟ من تنها چیز شیرینی که توی عمرم درست کرده بودم حلوا بود که اون هم یا می‌سوخت یا رنگ حلوا ارده در می‌اومد! از اون گذشته، کیک و شیرینی کریسمس کجا و حلوای سر قبر مرده کجا؟ ولی آخرش تصمیم کبری رو گرفتم و پیش خودم گفتم: حالا لزومی نداره که اینا بدونن کاربرد حلوا چیه؟
اینجوری بود که بنده افتادم در پی علوم حلوا پزی! یه جا نوشته بود اول آرد رو تفتش بده و بعدش روغن بریز! یکی گفته بود آخرش یه موز بنداز رو حلوا و بمال روش که حلوا بچسبه دور موز! از اون طرف مادر زن جان هم سفارش‌های لازم رو از راه دور می‌کرد و می‌گفت: اگه با آرد سنگک درستش کنی خوب می‌شه! بعد که من می‌گفتم بابا اینجا آرد سنگک پیدا نمی‌شه، می‌گفت: خوب با آرد گندم معمولی هم باید خوب بشه. دوباره چند تا راهنمایی می‌کرد و آخرش می‌گفت: ولی می‌دونی پرشین جان اگر با آرد سنگک درستش می‌کردی خیلی خوب می‌شد!
مسابقه قرار بود روز سه‌شنبه برگزار بشه. یکشنبه شب گفتم یه دور تمرینی درست کنم ببینیم چی از آب در میاد! از شما چه پنهون دو ساعت داشتم آرد و روغن رو روی شعله ملایم هم می‌زدم تا رنگ آرد عوض بشه (بنا به پیشنهاد کتب گوناگون!)
دردسرتون نمی‌دم! آخرش که حلوا رو درست کردم، دیدم شده رنگ مربای هویج! یعنی روحیه دیگه نمونده بود برام! یه ذره خوردمش و دیدم به قول سعدی اگر چه بد هیبته ولی خوش خوراکه! از طرفی حوصله بساط آرد هم زدن هم دیگه نداشتم! واسه همین دوباره یه تصمیم کبری گرفتم و گفتم همینو می‌برم! کی به کیه!
روز مسابقه وقتی وارد محوطه گروه خودمون شدم، رنگ به روم نموند! ملت کیک و شیرینی آورده بودند، چه کیک و شیرینی‌ای!






دوباره یه نگاه به بشقاب حلوای خودم انداختم و پیش خودم گفتم: گل پسر تو رو چه به این کارا؟ ولی باز دوباره دلم نیومد! شده بودم مثل این تیم‌های ایرانی که میرن المپیک و بوکسورمون بی دستکش می‌ره و دونده‌مون بدون کفش!
خلاصه به یاد اون جوک معروف که می‌گه "این که شد باسلق، اصلاً خودم می‌خورمش!"، یه ذره پودر نارگیل و چند تا برش موز روی حلوای گذاشتم و با رمز یا زهرا رفتم تو رینگ!

حدوداً 20 نفر شرکت کرده بودند و مسابقه هم در سه بخش برگزار می‌شد: کیک، بیسکوئیت و سایر شیرینی‌ها.
طبیعتاً حلوای کریسمس من نه از دسته کیک بود و نه از دسته بیسکوئیت! از شانس بد من هم بیشتر شرکت کننده‌ها در گروه سایر شیرینی‌ها قرار گرفته بودند! اما از شانس خوب من، دو داوری که از یکی از گلوریا جینز اومده بود و اون یکی از اسپرسو اینجین ظاهراً از حلوای کریسمس خوششون اومده بود! چرا که در پایان حلوای کم ادعای بنده در رتبه سوم قرار گرفت! حالا نمی‌دونم دعاهای مادر زن جان منجر به کسب این افتخار شد یا اون جوک باسلق! اما هر چی که هست، اگر آرد سنگک بود بهتر می‌شد!