پنجشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۶

خیلی مخلصیم آقا شاهین

یه خاطره ای تازگیا یادم اومده که تا بهش فکر می کنم می زنم زیر خنده و حالشو می برم! ا
فکر کنم سال 1380 بود. من و شاهین عزیز تازه مشغول به کار شده بودیم و خوشبختانه همکار هم بودیم. یه روز خانم حدادزاده (حسابدار شرکت) بهمون گفت که باید برای بیمه تأمین اجتماعی بریم آزمایش بدیم. فرداش صبح زود رفتیم یه آزمایشگاه که فکر کنم تو خیابون ابوریحان بود. جای تعجب نبود که جلو در آزمایشگاه هم صف ببینیم و خوب دیدیم! خیلی وارد حاشیه نمی شم. فقط یه ذره از شرایط آزمایشگاه بگم که حالتون بهم بخوره! ا
کلاً ساختمان آزمایشگاه از بیرون شبیه یک خونه بود و به محض ورود به حیاط با منظره فجیع توالت های کثیف و همچین بودار روبرو شدیم که صد رحمت به توالت های دبیرستان ها بعد از زنگ تفریح! خلاصه رفتیم فیش گرفتیم و گلاب به روتون یه ظرف کوچیک و با چشمان کاملاً بسته و نفس حبس شده رفتیم تو صف همون توالت ها! به نظرم تپش قلبم در لحظه ورود به توالت یه چیزی تو مایه های این بود که انگار می خوام بانجی جامپینگ بکنم! خلاصه نوبت من شد و رفتم و ... ســـــــانـــــســـــور تصویری ... و اومدم بیرون! ا
شاهین هم بعد از من رفت و اومد و رنگ هم به روش نمونده بود! رفتیم ظرف ها رو پس دادیم و بعدش هم فهمیدیم که تا آزمایش خون، دو سه ساعتی وقت داریم. یه ذره این ور و اون ور پرسه زدیم ولی دیدیم نه بابا وقت اصلاً نمی گذره! تو همین اوضاع و احوال شاهین گفت: "پرشین من باید برم دستشویی" ا
من: خوب برو! ا
شاهین: آخه کجا؟
من: نمی دونم. بریم یه رستورانی، یه ...، چه می دونم! می خوای بریم تو آزمایشگاه! ا
شاهین: آزمایشگاه که عمراً! جاهای دیگه هم راحت نیستم! اگه می شد بریم خونه خیلی خوب بود! ا
من: شاهین جان من نوکرتم، بی خیال! از اینجا بکوبیم بریم قیطریه که تو ... و برگردیم؟ جون من بی خیال! ا
شاهین: آخه اینجا راحت نیستم! ا
من: خوب بریم خونه ما! ا
شاهین: ضایعه است بابا! بریم خونه شما که من برم توالت و برگردیم؟
من: خونه مارو می دونی چه جوریه بابا! همیشه خونه خالیه! بیا بریم اقلاً نزدیک تره! ا
خلاصه از من اصرار که آقا شاهین تو باید تو خونه ما ... و از شاهین انکار که اصلاً بی خیال! ا
اما ظاهراً اوضاع شاهین هر لحظه خراب تر می شد و دیگه داشت می ترکید و قبول کرد که بریم! ا
توی راه قیافه شاهین دیدنی بود! عین مار به خودش می پیچید تا این که رسیدیم و شاهین پله ها رو چند تا یکی دوید و پرید تو توالت! ا
من هم از خدا خواسته کامپیوتر رو روشن کردم و فیفا 2001 رو راه انداختم و مشغول شدم. ا
هفت هشت ده دقیقه بعد شنیدم که شاهین داره داد می زنه: پـــــــــــــــــــرشـــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــن! ا
رفتم دم در دستشویی و پرسیدم چیه؟
شاهین: چیه و زهر مار! آب قطعه! ا
تازه یادم افتاد که امروز صبح نوبت قطع آب منطقه ماست و همون جا زدم زیر خنده! ا
شاهین هم شاکی شده بود و به من بد و بیراه می گفت. ولی من با تصور وضعیت شاهین و این که با خیال راحت شیر آب رو باز کرده و به جای صدای شر شر آب، صدای فیس فیس باد رو شنیده نمی تونستم نخندم! ا
بعد از کلی خندیدن که حالا دیگه شاهین هم از شدت عصبی شدن به من پیوسته بود و زده بود زیر خنده، بهش گفتم: خوب آب ذخیره داریم. الان بهت می دم. دو تا بطری نوشابه خانواده که آب کرده بودیم برای همین موارد رو بهش دادم ولی ظاهراً کافی نبود! دیگه شاهین داشت دیوونه می شد! رفتم این ور و اون ور رو تو خونه گشتم تا این که باز هم یه ذره آب از توی آشپزخونه پیدا کردم و بهش دادم و قضیه حل شد. ا
از اون قضیه بیش از 6 سال می گذره اما هنوز هم وقتی به یاد اون لحظه می افتم خنده ام می گیره. ا
---------
اااااا لینکونک؛
اول؛ کجا می ری؟ دارم می رم حیاط. حیاط؟ کدوم حیاط؟ بابا حیاط اسلام دیگه! ا
دوم؛ داری می ری تو حیاط سر راه ببین بر و بچه ها همه تو حسین پارتی شاد هستن؟ شادی کذب نه ها! شادی آنچنانی! شادیِ آه! ا
چهارم؛ آقای امنیت اجتماعی! عنصر مبارزه با پدیده مانکن ها! اون دنیا (اگر وجود داشته باشه) کامیون کامیون چوب نیم سوز در انتظارته دادا! ا
پنجم؛ استاد مسلم مصادیق بد حجابی! فدای اون مانتو تنگ و چسبان گفتنت! من شیفته این جمله تاریخی ات شدم: «شما از كجا مي‌دانيد كه واقعا خدا، آن گشت الگانس را آنجا نفرستاده بود!!» ا
ششم؛ آقای دایی تو هم در وادی ورزش یه چیزی تو مایه های همین عنصر مبارزه با پدیده مانکن ها هستی! هر چند که نه من و نه هیچ فرد دیگه ای، به هیچ وجه نمی تونه منکر رکوردهای جاودانه تو در فوتبال ایران و جهان بشه، اما منفوریت خودت رو چرا به فردوسی پور نسبت می دی؟ اگه فردوسی پور تحصیلات نداره (که صد البته داره) تو هم در همون دانشگاهی درس خواندی که فردوسی پور درس خوانده! با این تفاوت که تو بعد از درس رفتی دنبال پول و شهرت، اما فردوسی پور به گواه خود بنده اقلاً تا 2-3 سال پیش در دانشگاه غیر انتفاعی جهاد دانشگاهی تدریس می کرد! حالا از همه این ها گذشته، آیا واقعاً فکر می کنی اون چند هزار نفری که در ورزشگاه ها به مادرت فحش می دهند، همه شون از عادل فردوسی پور خط می گیرن؟ بیدار خان دایی جان! ا
---------------------------------------------
مــــــــــــــهــــــــــــــــــم: ا
اسم مشق شب رو عوض کردم چون دیدم اقلاً 3 تا وبلاگ دیگه به این نام وجود داره و هر سه تا هم از مشق شب من قدیمی تر بودند. بنابراین زین پس با جای واژه مکرر مشق شب، می گوییم: گیرستون