چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۶

امان از این سس پدر سوخته

اون پیرمرده رو که قبلاً راجع بهش نوشته بودم یادتون میاد؟
این آدم از عجیب ترین آدمایی که تا حالا دیده ام. هر خبری که توی شرکت می پیچه، منشأش همین پیرمرده است. این آقا اسمش سِس هست. البته خودش دوست داره بهش بگن سسی! بماند. چند وقت پیش رگ ایرونی ما گرفت و گفتیم سس رو برای نهار دعوت کنیم خونمون. آخه فارغ از خبرگزار بودنش آدم مهربونیه و خیلی هم به ما کمک فکری می ده. ماجرای دعوت هم از اینجا شروع شد که ایشون علاقه خاصی به پخت و پز داره و برای همین هر روز با راه افتادن بوی غذاهای ایرانی ما در شرکت ایشون مثل گربه بو می کشید و به به و چه چه می کرد. کار به جایی کشید که دیگه جناب سس از اینترنت دستور غذاهای ایرانی رو پرینت می گرفت و برای خودش درست می کرد. دفعه اول که اینکار رو کرد دلمه فلفل بود و برای ما هم آورد. شب تو خونه وقتی خوردمش واقعاً لذت بردم. هیچی کم نداشت. خلاصه اینقدر این سس علاقه به غذاهای ایرانی نشون داد تا ما دعوتش کردیم به خونه. سه تا غذای متفاوت ایرانی هم گذاشتیم جلوش تا اگر از طعم یکی دوتاش خوشش نیومد بالاخره بتونه خودش رو سیر کنه. قورمه سبزی، فسنجون و قیمه. خلاصه ایشون سر ساعت دوازده اومد و از اونجایی که نمی تونه فضولی نکنه تا لحظه کشیدن غذاها توی آشپزخونه موند و نگاه می کرد که ما چی کار می خواهیم بکنیم. البته در این اوصاف شرابش رو هم عین آبمیوه می خورد! ا
سر میز نهار یادم نیست با چه غذایی شروع کرد، اما مطمئنم که از همشون خورد و خورد و خورد! واضح بود که از قورمه سبزی خیلی خوشش نیومده. اما فسنجون و قیمه خیلی دوست داشت. براش ترشی بادمجون و سیر ترشی هم گذاشته بودیم و سس هم برای این که همه امتحان کنه از همه چی خورد. نشون به اون نشون که ما 12:30 رفتیم سر میز نهار و 3 پاشدیم! در ضمن آفتاب بعد از ظهر هم افتاده بود تو خونه و من حسابی خوابم گرفته بود. سس یه اشاره ای هم کرد که من دیگه برم و شماها هم خسته این و می خواین بخوابین. اما دوباره شروع کرد به اطلاعات دادن از این و اون و صد البته اطلاعات گرفتن از ما و کلاً یادش رفت که می خواست بره. بعد از نهار هم قهوه و گز و توت خشک و این جور تنقلات رو می خورد و حرف می زد. حالا دیگه ساعت 5 شده بود و سس هنوز حرف می زد و البته هنوز شراب می خورد! حتی یادمه موقع قهوه خوردن هم این شراب کوفتی تو دستش بود! خلاصه کم کم اون معجون ایرانی درون معده سس شروع کرد به واکنش و از یه طرف سیر ترشی می زد تو سر گز اصفهان و از یه طرف قورمه سبزی و توت خشک آبشون تو یک جوب نمی رفت! و البته همه این معجون درون یک تشت شراب قرمز مشغول تلسلس با هم بودند! ا
صدای شکم سس که در اومد همچین خیلی با تعجب و حق به جانب گفت: من چرا معده ام امروز این طوری شده؟ بنده خدا نمی دونست که ما همه اینارو می خوریم اما چند تا ضرب المثل هم داریم مثل: کاه از خودت نیست، کاهدون که از خودته! یا مثلاً ترشی و ماست؟ اینم دیگه تقصیر ماست؟ خلاصه لپه ها و لوبیا ها و توت ها و سقز ها همگی یه حالی به سس دادند که نگو! اما سس هم که ول کن نبود! با همون شکم پر سر و صدا تا یه ربع به نه شب موند و پشت سر تک تک همکارای شرکت غیبت کرد! بعد از اون روز دیگه سس از خیر عذاهای ایرانی گذاشت. البته هنوز عذا درست می کنه و میاره ولی متأسفانه یا خوشبختانه غذاهای ایرانی نیست! ا
--------------
پانوشت: من الان نیم ساعته دارم این رو می نویسم، در تمام این مدت یه خانومی در پارتیشن بغلی داره می خنده. خنده که چه عرض کنم داره ریسه می ره! طوری شده که از خنده این خانوم تمام کارمندهای طبقه به خنده افتادن. بمیرم برات مرفه بی درد! ا