جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۸۵

!ماجرای پرچمدار عزیز و چند عکس بدون شرح








سال 81 یا 82 بود خونه عسل و کاوه تو کرج با یک سری از دوستانمون جمع شده بودیم. حدود ده نفر بودیم. اینقدر نشستیم و گرم صحبت بودیم که دیدیم شده نصفه شب و با اصرار صاحب خونه های عزیز برای موندن درنگ نکردیم و گفتیم می مونیم! خونه دو خوابه بود. قرار شد عسل و کاوه تو اتاق خودشون باشن. هانیه و تنها دختر اون جمع هم توی یه اتاق دیگه و بقیه هم که پسر بودیم توی پذیرایی. ما ردیف کنار هم خوابیدیم و به محض خاموش شدن چراغ ها هرهر و کرکر ما هم شروع شد! یادمه هوا گرم بود و ماها با لباس زیر خوابیده بودیم که یهو معلوم شد لباس زیر یکی از دوستان منقش به پرچم کشور کاناداست. جاتون خالی کامنت بود که سرازیر می شد از این طرف و اون طرف. متأسفانه کامنت ها رو نمی شه نوشت! خلاصش این که کلی خندیدیم از ابتکار ایرانی ها و تولید لباس زیر با پرچم کانادا! تو همین احوال دوست پرچم دارمون پا شده بود مشغول کری خوندن بود که اون دختر خانوم بیچاره، از همه جا بی خبر توی تاریکی پا شده بود که بره دستشویی. رسید به در دستشویی ولی وقتی خواست چراغ دستشویی رو روشن کنه اشتباهی چراغ اونجایی که ما خوابیده بودیم رو روشن کرد و پرچم دارمون هم با اون اوضاع و احوالش (!) اون وسط مونده بود! دیگه اینقدر خندیدم که اشکمون در اومده بود. بساطی شده بود. بعد که اون مسأله کم رنگ شد، کامنت های به سبک قزوینی باب شد و هر کسی ادعا می کرد که آره بابا من آخرشم! بازار کری خونی داغ بود که یهو یکی از دوستان که الان هم اروپا زندگی می کنه قالب تهی کرد و ترجیح داد که شلوارشو بپوشه! یعنی دیگه داشتیم از شدت خنده زمین رو گاز می گرفتیما! اینقدر خندیدیم که کاوه با آشفتگی از اتاق خواب اومد بیرون و گفت: بچه ها تو رو خدا بخوابین! پنج صبحه! ما هنوز نتوستیم بخوابیم از بس شما ها سر و صدا کردین! فکر می کنین واکنش ما چی بود؟ ...! بنده خدا با ناامیدی برگشت به اتاق خواب و ما هم اینقدر خندیدیم تا یکی یکی خوابمون برد
-----
حالا داشتم به این فکر می کردم که از اون جمع، دو تا الان کانادا هستن. دو تا استرالیا. یکی هلند و بقیه هم ایران اما اکثراً گرفتار کارهای خودشون. جداً دوران خوب و با نشاطی بود. یادت بخیر شادمانیِ بی سبب