دیروز از اون روزای الکی سر کار نرفتن بود و تقصیر خودمم نبود که صبح حال سر کار رفتن نداشتم! تقصیر آ سید علی آقا بود و حسین آقا و محسن خان و ترنج و نازی و ریرا! آخه پریشب هفت تایی با هم بزمی داشتیم! از یه طرف محسن خان مارو به جبر جغرافیا، لِنگ در هوا کرده بود و آ سید علی آقا میدانست که میمانم و دارم ترنج را بهانه میکنم! خلاصه که بعضیها حتی از احتمال شوقی شبیه همین پریشب من هم به گریه میافتند! چه عیبی دارد؟ اصلاً چه فرقی دارد؟
وقتی تو سرمای استخوان سوز سنگ فرش سفید کف خانه، دربه در به دنبال چیزی، حرفی، سخنی از ریرا و دریا بودم، میدانستم که اگر رخ برافروزی، از برگ گل هم فارغ میشم ولی ناگهان تو نبودی و هیچ خط و خبری هم حتی از خواب دریا نبود!
میدونی، بعضی وقتا راه خانهام را گم میکنم. میان راه فقط صدای تو نشانی ستاره میشود که راه بی دلیل راه میجویم، بی راه بی شمال، بی راه و بی جنوب، بی راه و بی رؤیا!
خلاصه اون شب، یکی از اون شبا بود که یه دفعه وسوسه شدم برم تو ناممکن! برگردم به کودکیم! هی آوازت داده بودم بیا! یکدم انگار برگشتی، نگاهم کردی و گفتی: نمیشه!عقربههای شنگ هیچ ساعتی، به ساعت شش و هفته پسین پنجشنبه بازنمیگرده!
ولی من برگشتم!
من برگشتم به کوی زرین. برگشتم به خاطرات بی بازگشت اتاقک کوچک طبقه دوم که اون تخت دو طبقههه توش بود! برگشتم به پاگرد داخلی بین طبقات که گلخونهی فسقلی خونهمون بود و همیشه بوی گُل و گِلش به مشامم میرسید. میدونی بالای همون پلهها بود که برای اولین بار فهمیدم که مرگ یعنی چی!
نازی میگفت: کفش برگشت برات کوچیکه! اما نمیدونست که این عرش کبریایی برای یه بار هم که شده با من کنار اومده بود و گذاشته بود پابرهنه برگردم به کودکیم! و من برگشته بودم!
برگشته بودم به آواز "رید به شانز الیزه بـــــــــــارون"! برگشته بودم به راه راههای ادرار سگها و لی لی کردن من برای فرار از اونا! میدونی، گاهی حجم یک کلاغ، کنتراست یک تابلو را حفظ میکند!
برگشته بودم به اولین باری که سوار قطار شدم! از پاریس به رن! برگشته بودم به همون حیرت زدگی پنج – شش سالگیم، وقتی که برای اولین بار دوربین پُلاروید رو دیدم! برگشته بودم به دنیای بزرگ "تویز آر آس" که اون موقع برام بهترین جای دنیا بود! هنوزم هست! باور کن!
برگشته بودم به اولین باری که سوار قطار شدم! از پاریس به رن! برگشته بودم به همون حیرت زدگی پنج – شش سالگیم، وقتی که برای اولین بار دوربین پُلاروید رو دیدم! برگشته بودم به دنیای بزرگ "تویز آر آس" که اون موقع برام بهترین جای دنیا بود! هنوزم هست! باور کن!
برگشته بودم به شبهای کشدار بمباران، آژیر قرمز، چسب نواری کلفت روی شیشهها، پناهگاه و رادیو قرمزی که همدم شبهای خاموشی ما بود. شنوندگان عزیز توجه فرمایید ...
برگشته بودم به استخر هتل کنتینانتال و سیب زمینی سرخ کردههاش که هنوز هم مزهشون زیر زبونمه! به بوی کلر توی راه پلههای قرمز منتهی به استخر هتل! به ساک کوچیک آبی آسمونی که همیشه بوی تابستون میداد!
برگشته بودم به خوابیدنهای روی پشت بوم. به داستانهای شب، زیر نور ماه!
برگشته بودم به پژو 404 و 405! به بیامو 518 مسی 11931 تهران ب! عجیبه که برای به یاد آوردن شماره ماشینی که الان زیر پامه، باید فکر کنم؛ ولی برای ماشینی که اولین بار رانندگی را با اون آغاز کردم، نیازی به فکر نیست!
میدونی، حالا میفهمم چرا آ سید علی میگفت: بیقرارم! میخواهم بروم! میخواهم بمانم! دارم در ترانهای مبهم زاده میشوم!
اون شب روی همون سنگ فرش سفید و در همون سوز سرمای زمستون تا خود صبح داغ بودم و آهسته زیر لب به ریرا میگفتم: دیگر سفارشی نیست، تنها، جان تو و جان پرندگان پر بستهای که دیماه به ایوان خانه میآیند!