درود بر ژنرال
ژنرال! یادت میآید آن آوازی را که استاد شجریان در دستگاه شور برایمان میخواند؟ همان که راجع به معمای هستی بود؟ یک جایی در میان آن چهچهها، جناب استاد ناله کنان میگفت: "دمار از من بر آوردی، نمیگویی برآوردم ...". حالا حکایت ما هم همین شده! هفته گذشته از فرط تنپروری، گلاب به رویت، رودل کرده بودیم. فلذا دعوت رفیقمان (دکتر) را لبیک گفتیم و با رمز یا زهرا یا هیچکس قدم به میدان وزنه و میل و کباده نهادیم. اما چشمت روز بد نبیند که معلم ورزشمان، در همان جلسه نخست عروسمان کرد! دختره نیم وجبی اجنبی، چنان از سر شکم سیری از تنِ پرورده ما بیگاری کشید و به روی خودش نیاورد که تا دو روز بعد از آن ناله کنان زمزمه میکردیم: "دمار از من بر آوردی، نمیگویی برآوردم ...".
×××
ژنرال! جایت خالی، دو سه روز پیش به یکی از تماشاخانههای شهرمان رفتیم و "درباره الی ..." را دیدیم. ژنرال! بهت توصیه میکنیم که در این وانفسای قحطی فیلم خوب ایرانی، این فیلم را از دست ندهی.
×××
ژنرال! یادت میآید که ا.ن بیست و پنج میلیونی جمهوری اسلامی، طیاره سواری سید خندان را کوبیده کرده بود؟ حالا خودش از بس که خیابانها مملو از طرفدارانش است، در راستای کاهش ترافیک، مسیر ناقابل پاستور تا بهارستان را با چرخ بال طی میکند! ژنرال! ما مرده و شما زنده! این ا.ن بیست و پنج میلیونی جمهوری اسلامی دیر یا زود مجبور میشود از سیستم فاضلاب شهری برای عبور و مرور خود استفاده کند که البته بسیار شایستهاش میباشد.
ژنرال! این روزها که زندان رفتن و اندیشیدن در زندان و رسیدن به این نتیجه که "من هم اغتشاشگر هستم" مد شده است، بد نیست قبل از پیوستن به جنبش تفکر در زندان، دو خط راجع به عقایدت بنویسی و یک جایی در کنار وصیتنامهات نگهش داری. چون انتهای این جنبش تفکر در زندان، دو راهی یا اعتراف یا "آخیش طفلکی مُرد" است!
ژنرال! این روزها ادبیات فارسی، مته پر زوری است، چرا که ا.ن و دار و دستهاش ادبیاتشان الهی است و بیشتر در خط یافتن آن بچه 5 سالهای هستند که همین چند وقت پیش گم شده و هنوز هم به چاهش برنگشته! بنابراین باز هم در انتهای نامهمان به شما توصیه میکنیم که از سید علی صالحی و اشعارش غافل نشی:
×××
نان از سفره و کلمه از کتاب،
چراغ از خانه و شکوفه از انار،
آب از پياله و پروانه از پسين،
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفتهايد،
با رؤياهامان چه میکنيد!
ما رؤيا میبينيم و شما دروغ میگوييد ...
دروغ میگوييد که اين کوچه، بُنبست و
آن کبوترِ پَربسته، بیآسمان و
صبوریِ ستاره بیسرانجام است.
ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و
از رودِ زمهرير خواهيم گذشت.
ما میدانيم آن سوی سايهسارِ اين همه ديوار
هنوز علائمی عريان از عطر علاقه و
آواز نور و کرانهی ارغوان باقیست.
سرانجام روزی از همين روزها برمیگرديم
پردههای پوسيدهی پرسوال را کنار میزنيم
پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر میدهيم
که آن سوی سايهسارِ اين همه ديوار
باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و
نمنمِ روشنِ باران باقیست.
ستاره از آسمان و باران از ابر،
ديده از دريا و زمزمه از خيال،
کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،
رود از رفتن و آب از آوازِ آينه گرفتهايد،
با رؤياهامان چه میکنيد؟
ما رؤيا میبينيم و شما دروغ میگوييد ...
دروغ میگوييد که فانوسِ خانه شکسته و
کبريتِ حادثه خاموش و
مردمان در خوابِ گريهاند،
ما میدانيم آن سوی سايهسارِ اين همه ديوار،
روزنی روشن از رؤيای شبتاب و ستاره روييده است
سرانجام روزی از همين روزها
ديدهبانانِ بوسه و رازدارانِ دريا میآيند
خبر از کشفِ کرانهی ارغوان و
آواز نور و عطر علاقه میآورند.
حالا بگو که فرض
سايه از درخت و ریرا از من،
خواب از مسافر و ریرا از تو،
بوسه از باران و ریرا از ما،
ريشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفتهايد،
با رؤياهامان چه میکنيد!؟
×××
ژنرال! چرخ بالت را بخورم!
آدینه 16 امرداد ایرانی و متأسفانه مصادف با نیمه شعبان بی مخ تقویم ا.ن