درود و سلام بر ژنرال آبی دیار نصف جهان
ژنرال مدتها بود که دل و دماغی برای نامه نگاری نداشتیم. نه! منظورمان داستان کالیبر و آب هندوانه نیست. اصلاً و ابداً!
داستان بی دل و دماغ بودن ما داستان مردمانی است که داد خود را به بیدادگاه ملغمه دین و سیاست بردند و در ازای آن با گلوله و چماق پذیرایی شدند.
القصه روزگارمان به شدت مرغ سحری است.
×××
ژنرال! اگر به یاد آوری سال گذشته حوالی همین ایام، دعوت کاردارمان در بلدیه گلدکست را لبیک گفتیم و یک ونیم فرسنگ را با فلاکت هروله کردیم. شب بعد از هروله تا سحرگاهانش عضلات پایمان میلرزید و تبی سنگین بر ما غلبه کرده بود. لیکن این همه برایمان عبرت نشد و دوباره امسال دعوت کاردار بلدیه را پذیرفتیم برای هرولهای یک فرسنگی! تازه امسال قرار است شیخ همایون خان خیرالدینی رو هم دنبال خودمان راه بیندازیم.
اما از ما که پنهان نیست، از شما چه پنهان که انداممان این روزها بیشتر متناسب ورزش باستانی است تا هروله! وزنمان حدوداً 31 من تبریز است و انداممان دوک مانند! نفسمان گرچه ممد حیات است، اما چاق نیست؛ فلذا مفرح ذات هم نیست.
مخلص کلام این که مقرر گردیده که هروله روز یکشنبه برقرار باشد. ما هم از فرط وجدان درد و از آدینه گذشته ممارستمان را آغاز نمودیم، هر چند که بسی ژاژ خائیدن است!
ژنرال خودگوییهایمان را وا مینهیم به ملاقاتمان زیر پل خواجو و میپردازیم به سایر اخبار.
×××
از تو شروع میکنیم و پیمانمان را با تو تثبیت میکنیم که پس از سلطان دل به تو بستهایم و بس! ژنرال چشم امیدمان امسال به توست و سپاهیان دیار نصف جهان، تا آب رفته به جوی را به فوتبال کشورمان بازگردانی. ژنرال چشم انتظاریم.
ژنرال از تیم ملیمان برایت بگوییم که امید زیادی بسته بودیم به این تیم که ناامیدمان کردند. هر چند که خود کرده را تدبیر نیست.
×××
و اما بخش آخر نامهمان مختص مهمترین خبر این روزهای کشورمان است.
ژنرال! داستان این روزهای کشورمان، داستان دعوای دست چپ و راست است، که در آن مردم در نقش انگشتان دست ظاهر شده و بیش از همه آسیب میبینند، حال آنکه هرچه از دست بالاتر میروی تنشها کمتر و کمتر میشود تا این که هر دوست از بالا بهم وصل میشوند!
ژنرال! دست چپ، دستی آلوده به ماجرای قتل عامهای دهه شصت است و دست راست، دستی آغشته به خون ناشی از قتلهای بعد از دهه شصت.
ژنرال! از ته دل آرزو میکنیم که دست تمام قاتلان وحشی از دامان پاک کشورمان کوتاه شود. به قول آن پیرمرد سادهای که میگفت: "یَک یَکشون رو ..." آرزو میکنیم که یَک یَک این قاتلان وحشی جزای پلیدیهایشان را در آتیهای قریب الوقوع ببینند.
ژنرال! این جمله ما را آویزه گوشت کن:
دین دست مایهای بود برای تمدن انسان متحجر و دست مایهایست برای تحجر انسان متمدن.
ژنرال مدتها بود که دل و دماغی برای نامه نگاری نداشتیم. نه! منظورمان داستان کالیبر و آب هندوانه نیست. اصلاً و ابداً!
داستان بی دل و دماغ بودن ما داستان مردمانی است که داد خود را به بیدادگاه ملغمه دین و سیاست بردند و در ازای آن با گلوله و چماق پذیرایی شدند.
القصه روزگارمان به شدت مرغ سحری است.
×××
ژنرال! اگر به یاد آوری سال گذشته حوالی همین ایام، دعوت کاردارمان در بلدیه گلدکست را لبیک گفتیم و یک ونیم فرسنگ را با فلاکت هروله کردیم. شب بعد از هروله تا سحرگاهانش عضلات پایمان میلرزید و تبی سنگین بر ما غلبه کرده بود. لیکن این همه برایمان عبرت نشد و دوباره امسال دعوت کاردار بلدیه را پذیرفتیم برای هرولهای یک فرسنگی! تازه امسال قرار است شیخ همایون خان خیرالدینی رو هم دنبال خودمان راه بیندازیم.
اما از ما که پنهان نیست، از شما چه پنهان که انداممان این روزها بیشتر متناسب ورزش باستانی است تا هروله! وزنمان حدوداً 31 من تبریز است و انداممان دوک مانند! نفسمان گرچه ممد حیات است، اما چاق نیست؛ فلذا مفرح ذات هم نیست.
مخلص کلام این که مقرر گردیده که هروله روز یکشنبه برقرار باشد. ما هم از فرط وجدان درد و از آدینه گذشته ممارستمان را آغاز نمودیم، هر چند که بسی ژاژ خائیدن است!
ژنرال خودگوییهایمان را وا مینهیم به ملاقاتمان زیر پل خواجو و میپردازیم به سایر اخبار.
×××
از تو شروع میکنیم و پیمانمان را با تو تثبیت میکنیم که پس از سلطان دل به تو بستهایم و بس! ژنرال چشم امیدمان امسال به توست و سپاهیان دیار نصف جهان، تا آب رفته به جوی را به فوتبال کشورمان بازگردانی. ژنرال چشم انتظاریم.
ژنرال از تیم ملیمان برایت بگوییم که امید زیادی بسته بودیم به این تیم که ناامیدمان کردند. هر چند که خود کرده را تدبیر نیست.
×××
و اما بخش آخر نامهمان مختص مهمترین خبر این روزهای کشورمان است.
ژنرال! داستان این روزهای کشورمان، داستان دعوای دست چپ و راست است، که در آن مردم در نقش انگشتان دست ظاهر شده و بیش از همه آسیب میبینند، حال آنکه هرچه از دست بالاتر میروی تنشها کمتر و کمتر میشود تا این که هر دوست از بالا بهم وصل میشوند!
ژنرال! دست چپ، دستی آلوده به ماجرای قتل عامهای دهه شصت است و دست راست، دستی آغشته به خون ناشی از قتلهای بعد از دهه شصت.
ژنرال! از ته دل آرزو میکنیم که دست تمام قاتلان وحشی از دامان پاک کشورمان کوتاه شود. به قول آن پیرمرد سادهای که میگفت: "یَک یَکشون رو ..." آرزو میکنیم که یَک یَک این قاتلان وحشی جزای پلیدیهایشان را در آتیهای قریب الوقوع ببینند.
ژنرال! این جمله ما را آویزه گوشت کن:
دین دست مایهای بود برای تمدن انسان متحجر و دست مایهایست برای تحجر انسان متمدن.