چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

هفت فیلم که باید دید




Elegy (9/10)




راستی هيچ می‌دانی من در غيبت پُر سوالِ تو، چقدر ترانه سرودم؟ چقدر ستاره نشاندم؟ چقدر نامه نوشتم که حتی يکی خط ساده هم به مقصد نرسيد؟
"مرثیه" داستان زندگی یک نویسنده موفق است، که خودش زندگی موفقی نداشته، اما هنگامی که سر کلاس تدریسش با کونسوئلا (په‌نه‌لوپه کروز) آشنا می‌شود، علی‌رغم اختلاف سنی‌اش عاشق او می‌شود و همین عشق او را دوباره احیا می‌کند.
فیلم در نهایت آرامش آغاز می‌شود، ادامه می‌یابد و به پایان می‌رسد. در واقع اگر در پی فیلمی از جنس جیمز باند هستید، فیلم چیزی برایتان نخواهد داشت. اما داستان لطیف و قدرتمند فیلم (علی‌رغم کلیشه‌ای بودنش) در تمام طول فیلم نقطه قوت آن محسوب می‌شود. ضمن این که بازی تحسین برانگیز بن کینگزلی هم مزید بر علت است.







The Boy in the Striped Pyjamas (8/10)



تو چيزی، انگار بسته‌ای به کودکی می‌سِپُری، پنچره‌ی خانه را نشانش می‌دهی، نزديکتر از هميشه با همان روسریِ نازکِ قشنگ، انگار آژيرِ قرمزِ اين وقتِ نامراد را نشنيده‌ای ... ری‌را!
"پسری با پیژامه راه‌راه" هم داستانی دستمالی شده دارد که حتی تا دقیقه 80 فیلم (فیلم 94 دقیقه است)، حوصله بیننده را سر می‌برد. داستان فیلم بار دیگر داستان جنگ جهانی است و مظلوم نمایی یهودی‌ها. هر چند که به طرز محسوسی دستمال به دست یهودیان است، اما چند دقیقه پایانی فیلم، بسیار غیر معمول و تأثیرگذار است. فیلم ضعف‌های زیادی نظیر، سکانس‌های برقراری ارتباط بین دو پسر بچه آلمانی و یهودی‌ را دارد که بدون هیچ مزاحمی کنار سیم خاردارهای کمپ یهودی‌ها با هم بازی می‌کنند. اما در واقع نویسنده فیلم، تمام آن 80 دقیقه ابتدایی فیلم را فدای دقایق پایانی فیلم کرده، که خوب به نظر من یکی از بهترین فیلم‌های از جنس جنگ جهانی را ساخته است. در این فیلم بازی و صورت زیبای "ورا فارمیگا" به یاد ماندنی است.








Cashback (8/10)



امروز هم کسی اگر صدايم کرد، بگو خانه نيست! بگو رفته است شمال، می‌خواهم به جنوب بينديشم!
داستان Cashback که یک فیلم انگلیسی است، برمی‌گردد به یک پسر جوان که دوست دخترش او را ترک کرده است و او در اثر این ضربه روحی دچار بیخوابی می‌شود. اما همین بیخوابی برای او روزی 8 ساعت وقت خالی ایجاد می‌کند. در این میان او درمی‌یابد که قدرت تجسمش به او این امکان را می‌دهد تا زمان را برای لحظاتی متوقف کند و این نقطه عطف فیلم است، چرا که مونولوگ‌ها گنجانده شده در این لحظات، بسیار ظریف و زیبا است. فیلم چاشنی کمدی‌ای دارد که نقطه ضعفش محسوب می‌شود.








The Home Song Stories (8/10)



شيشهْ عطری آشنا که بوی سالهای دورِ دريا می‌دهد هنوز!
"داستان آهنگ‌های خانگی"، داستان زندگی واقعی یک پسر بچه هنگ کنگی است که حالا در میانسالی مشغول نوشتن آن است. هر چند که موضوع از زبان پسر بچه نقل می‌شود، اما در واقع داستان فیلم، سرگذشت مادر اوست که برای گذراندن زندگی‌اش پس از مهاجرت به استرالیا، سختی‌های زیادی را متحمل می‌شود. فیلم بسیار تأثر برانگیز است ولی زیباست و داستانی گیرا دارد.








The Black Balloon (7/10)



حوصله کن ری‌را، خواهيم رفت. اما خاطرت باشد، هميشه اين تويی که می‌روی، هميشه اين منم که می‌مانم!
کارگردان این فیلم، به نوعی داستان زندگی واقعی خانواده خودش را به تصویر کشیده است و از همان سکانس آغازین فیلم، بیننده متوجه می‌شود که خانواده‌ای معمولی دارای یک فرزند عقب مانده ذهنی هستند و برادر این پسر عقب مانده، از این که به خاطر برادرش در بین دوستانش تحقیر می‌شود، ناراضی است. در طول فیلم که مانند اکثر فیلم‌ها، یک تم عاشقانه هم وجود دارد، مشکلات این خانواده نمایش داده می‌شود. بازی "تونی کُلِت" که قبلاً در فیلم "داستان ژاپنی" هم درخشیده بود، نقطه قوت فیلم است.








Summer Hours (7/10)



در غيبت پُر سوال تو، آن انار خجسته بر بالِ حوضِ ما خشکيد.
"اوقات تابستانی" داستان سه فرزند یک خانواده است که پس از مرگ مادرشان، علی‌رغم رابطه خوبی که با هم دارند، در تصمیم گیری در مورد ارث مادرشان نگاهی متفاوتی دارند. داستان بسیار ساده است، اما کشش داستان و انتخاب لوکیشن فیلم واقعاً تحسین برانگیز است. و طبق معمول، "ژولیت بینوش" بهترین نقش را در فیلم ایفا کرده است.








Somersault (7/10)



می‌خواهم به جايی دور خيره شوم، می‌خواهم سيگاری بگيرانم، می‌خواهم يک‌لحظه به اين لحظه بينديشم.
یک دختر نوجوان، پس از این که در حال سکس با دوست پسر مادرش لو می‌رود، خانه را ترک می‌کند و به “Somersault” می‌رود. دختر نوجوان در آن شهر به دنبال شخصی است که سال قبل به او گفته است در Somersault زندگی می‌کند. اما خیلی زود درمی‌یابد که در این شهر تنها مانده است و سعی می‌کند که روی پای خودش بایستد.