جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۷

چلاندگی وجدان

تا حالا شده احساس کنی هیچ چی سر جاش نیست و زمان به بزرگترین دشمنت تبدیل شده؟ اگه شده که خوش اومدی به دنیای من و اگر نه خوش به حالت! ا
والا من که خودم نمی دونم الان دارم کار می کنم، درس می خونم یا زندگی؟ اما اینو می دونم که هیچ کدوم رو کامل انجام نمی دم! ا

چهارشنبه رفته بودم دانشگاه برای حضور در چند تا کارگاه آموزشی مربوط به درسم. مدّت ها بود که یک روز کامل وسط هفته رو در دانشگاه نگذرونده بودم. دیدن هیاهو و تکاپوی دانشجوها برای من که بیشتر دانشجونما هستم، هم جذاب بود و هم عذاب آور. جذابیتش به انگیزه های زنگار بسته ام چنگی زد و عذابش تِلِپّی افتاد روی وجدانم که بیشتر بچّلونتم! ا
توی کار هم رفته رفته دارم به اعتماد به نفس مطلوبی می رسم که حس خوشایند رضایت توأم با چاشنی مسوؤلیت بیشتر، از نتایج این اعتماد به نفسه. شاید یکی از دلایل دور افتادنم از درس و دانشگاه هم، همین مسأله است! خلاصه اش این که "اینور قر بدم یا گله داره ... کی تو این شهر و محل حوصله داره ..." ا
آقایون و خانوما! خونه دار و بچه دار! این که می خوام بگم، بهش رسیدم که می گم. حالا تو خواه پند بگیر و خواه ملال: ا
اگر نه هر روز، دست کم چند روز یه بار به فعالیتی بپردازید که بیش از هر چیزی دوستش دارید. اگر جوابتون "وقت ندارم" است به این فکر کنید که شاید اصلاً فردایی نداشته باشید که امروز بخواهید گرفتار فعالیت های ناخوشایندتون باشید! ا