سه‌شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۶

مرتضی و محسن

ژنرال سلاممان بر فرق سرت! ا
سخت روزگاری می گذرانیم از فرط فربگی و امراض مخیّله! القصه هم اینک که مشغول نامه نگاری برای شما هستیم، بنگال موجودی مستفیض نام در دو قدمی ما مشغول عطر افشانی از زیر بغل معطر خویش است و عنقریب است که ما را دچار تهوعی مبسوط نماید! بماند ... کله مان بعد از یک روز مرخصی دوباره به گردش پرداخته تا دل و روده مان بسان دیگ آش شله قلم کار بهم ریزد و چشمانمان تداعی موسیقی چشمان سیاه آن مردک لوس را کند. راستی نامش چه بود؟ تلخک منصور؟ باز یاد این تلخک ها افتادیم! بد نمی دانیم از تلخک فرشید نامی ببریم از نسبه امیــــــن! لاکــــردار ترانه ای بلغور کرده به نام "تو فکرتم" که محشری است در این وانفسای هزلیات موسیقی! ا
ژنرال تا در وادی ترنم و ترقص هستیم باید اذعان کنیم که چند وقت پیش در محضر بانو محسن بودیم و ایشان برایمان از برگزاری مجلس ترقص تلخک مرتضی سخن به میان آورد! ما هم حیران و مبهوت با دهانی کاملاً باز و چشمانی از حدقه در آمده پرسیدیم: تلخک مرتضی؟ و ایشان فرمودند که: مزاح فرموده اند و تنها ایشان شبی هوس "یار مو کوتاه" با قرهای ریز نموده اند و خودشان دست به کار گشته اند و برای خان والا مجلس بزمی راه انداخته اند از نوع تلخک مرتضی! ا
ژنرال! راویان اخبار گفته اند که جنابعالی از سرلشگری در سپاه ایرانیان معذول گشته اید اما به روی خود نمی آورید و هر کجا که می نشینید بلغور می کنید که خود عطای سرلشگری سپاه ایران را به لقایش بخشیده اید. ژنرال فی الواقع برایت نگرانم. می ترسم تو هم به سان ما دچار بیماری مخیله شده باشی و زبانم لال، رویم به دیوار مالیخولیایی گشته باشی! طوطیان شکر شکنِ شیرین گفتار هم نقل کرده اند که پیشنهاداتی در شهر به دست شما رسیده که همه را به امید سفر به فرنگ مختوم کرده اید! ژنرال مانده ام حیران که تو با آن لهجه خزینه فلاحی چگونه می خواهی "ایز - یو - داز" نمایی! ا
ژنرال! یک درد دل مستشار گونه دیگری هم با تو دارم که مربوط است به هرزگی های این مردک دیوانه، فیروز خان کریمی! این مردک مفت خور پول پرست، که به خاطر یک شاهی بیشتر حاضر است حتی فلان هر کس و ناکسی را با زبان بلسید و دور و اطراف آن را با دندان گاز گاز کند؛ این روزها بسان یک روسپی کار بلد حاج فتح الله و کلنل شفیع را به رقص در آورده و یک روز منزلش را بهانه می کند که ناخوش است و روز دیگر سر از لشگر پیر و پاتال های سلطان پروین سابق در می آورد! ژنرال از قول من به فیروز سلام برسان و بابی باز کن برای انتخابات آینده دولت مشروطه! چرا که الحق والانصاف تمامی سکنات وجنات و پدر سوختگی های یک سیاستمدار را در او به وضوح می بینیم. ا
ژنرال! از وقتی که برادران لومیر در آن اتاق تاریک و روی یک دیوار برهنه، تصاویر جن و پری و دختر لر و حاجی آقا آکتور سینما را به نمایش در آوردند، ما و سلطان بانو به شدت مجذوب و شیفته این جعبه جاودیی گشتیم و اخیراً هم یکی دو تا تیاتر که شما به آن فیلم می گویید دیده ایم که بسیار خوشمان آمده است! اولین آن ها تیاتری بود به نام مریض بریتانیایی که الحق تیاتر تأثیر گذاری بود. هر چند که به دلیل دراز بودنش باعث فلان دردمان شد اما به زیباییش می ارزید. ژنرال! دخترکی جذاب در فیلم بود، کاترین نام! که در نگاه اول چشممان را نگرفت! اما عشوه ها و نازهایش ذره ذره دلمان را برد تا جایی که در انتهای تیاتر دلمان برای چند ثانیه دیدنش قیجوجه می رفت این هــــــــــــــــــــــــــــــــــــوا! تیاتر دویّم را ناپدید شدن نامیده بودند و واقعاً اسم با مسمایی بود. البته زبان آکتورهای تیاتر همان زبان برادران لومیر بود ولی وقتی تیاتر را دیدیم بسیار ترسیده بودیم از عاقبت کار خود و مملکتمان! چرا که اگر یک حرامزاده به سان ریموند ریش پرفسوری به پستمان بخورد حسابمان با کرام الکاتبین خواهد بود بی برو و برگرد! ا
سیّمین تیاتری که دیدیم و به رغم انتظاراتمان چنگی به دل نزد، اسمی داشت عریض و طویل! ژنرال به سر شما قسم که نام تیاتر این بود:ا
ژنرال! ما از تیاتر سازانی چون وودی آلن انتظاراتی فراتر از این تیاترها داریم! اما ناگفته نماند که پرده عشق به یک گوسفند و پرده درون بدن آکتور مرد فیلم در هنگام فلان، بساط انبساط خاطر و شعف درونی مان را فراهم آورد. ا
ژنرال! تیاتر دیگری هم این روزها دیدیم که البته بیشتر به درد آن کار دیگر می خورد و جوانان نو بالغ! اما در این تیاتر بی مصرف که ارتباطات عنکبوتی نام دارد، یک دست قالی کرمان خوش خط و خال بود که در نوع خودش بمبی بود از فلان! ا
ژنرال! دست نوشته مان به درازا کشیده و لابد تو هم سرگرم پاسخ دادن به پیشنهاد خیالی اجنبی ها هستی. فلذا نامه مان را همین جا به انتها می رسانیم. افقط یادت باشد، به یادمان بیاوری تا از یاد نبریم که: ا
هرگاه که به طباخ خانه دیوانمان می رویم و مقادیری آب جوشان در پیمانه مان می ریزیم برای تهیه چای و تمدد اعصاب، در راه بازگشت از طباخ خانه افکار شیطانی مان را به تسخیر خویش در آوریم و از فکر ریختن آب جوش بر سر و روی آن رعیت بی گناه که حتی اسمش را هم نمی دانیم بپرهیزیم! ا
سایه مان بر روی سرت مستدام
دست بوسمانی ملچ و مولوچ
نیمروزِ امروز