آخرین باری که از ته دل خندیدم
اولین باری که خندهام به دلم نشست
اولین باری که خندهام به دلش نشست و خندهاش به
دلم نشست!
اولین باری که احساس کردم بزرگ شدهام
آخرین باری که حس کردم هنوز بچهام
اولین بوسهام بر لبان دوستی که دوستش داشتم
و آخرینش!
اولین بار که معنای داشتن پدر و مادر رو فهمیدم
آخرین باری که پدرم را دیدم
آخرین باری که با مادرم صحبت کردم
اولین باری که در چشمان کسی گم شدم و حس کردم که
دیگر خودم نیستم.
اولین باری که با حسرت به کسی نگاه کردم
آخرین باری که احساس کردم شادم
اولین باری که گریستم
و آخرین بارش
اولین باری که به کسی کمک کردم
آخرین باری که از کسی کمک گرفتم
آخرین باری که دست کسی را گرفتم، به امید رسانا
بودن دستم برای انتقال عشق؛
و اینها بخشی از سوالهاییست که در ذهن ملول من هر روز
دوره میشود. بعضیهایش با حسرت، بعضیها با لبخند و بعضیها با سکوت!