درود بر ژنرال!
بی مقدمه از احوالاتمان برایت مینالیم و شکوه میکنیم از آن سهچهارم مرغی که دیشب در عرض ربع ساعتی هپلی هپو کردیم و تا صبح خوابهای هشت الهفت دیدیم! انصافاً یک وجب روغن در ما تخت مرغ بینوا فرو کرده بودند! حالا نمیدانیم این روغنِ در ماتحت، صرفاً برای راحت الحلقوم نمودن مرغک بینوا بوده یا از ترس بلایی بود که چندی پیش در بلاد رشت برسر شیث الاسلام خونقرمز آمده بود!
ژنرال از شیخ الاسلام شیث الرضوان سخن گفتیم و به یاد آوردیم که ما هم باید همرنگ جماعت شویم و بیانیهای صادر کنیم! فلذا از فرصت استفاده میکنیم و بیانیهمان را همین جا اعلام میداریم:
×××
"آقای محمد نصرتی از شما بعید بود! حالا درست که شما کرجی هستید و در همسایگی قزوین و شیث هم مازنی است و ...! ولی محمد جان اینها همه محصول آن جوکهای بیتربیتیایست که حتی مش قاسم هم میداند کار انگلیسیهاست! حالا گیریم که ویرَت گرفته بود که یکی را آن وسط انگشت کنی (اینجا صدا و سیما نیست که از به کار بردن لغت انگشت کردن وحشت داشته باشیم)، ولی آخر چرا شیثِ گندهی پشمالو را؟ محمد آقا توی اون سلیقهات!
آقای شیث رضایی از شما هم بعید بود! البته بعید نبود که انگشت کننده باشی، ولی بعید بود که شما انگشت شونده باشی! اصلاً گیریم که ادعایت درست باشد که روی گل دوم رفته بودی دوستانت قلقلک بدهی! ولی مرد حسابی اقلاً ما تحتت را با یک دست میپوشاندی! حالا خوبه که همان نیم ساعت قبلش، درت را گذاشته بودند!
دلبندان من! شما که میدانید در مملکت اسلامی ما مظنهی دکتر بازی از گنگ بنگ هم بیشتر است! ده نفر ده نفر ترتیب یک بنده خدا را میدهند ولی جرمشان تقسیم بر ده میشود! شما که میدانید اگر ترتیب یکی را بدهید و بعد هم بکشیدش و ادعا کنید که زیر ... رفت! دیهاش را میدهید به اندازهی شصت نفر شتر. یا فوقش 90 نفر شتر! آنوقت همدیگر را انگول میکنید که چی بشه؟ 550 میلیون تومان بره تو حساب باشگاه (دولت)؟ تازه هنوز کمیتهی انضباطی مظنه انگشت شما را اعلام نکرده!
محمدم! شیث الاسلام من! شما که میدانید مردم ما هنوز ناراحت سه هزار میلیارد سرمایهشان هستند که با یک رایت کلیک (Right Click) ناقابل، زیپ (Zip) شد و به یک دو دلاری کانادایی تبدیل شد، آنوقت همدیگر رو انگشت میکنین که صدا و سیما سه هزار میلیارد دیگه هم خرج بررسیهای کارشناسانه بکنه؟
لکن ما مستحضریم که این قلقلکهای معقدی، تحت تاثیر "لابی های صهیونیستی" در اروپا و آمریکا، و برای انحراف افکار عمومی از بحران اقتصادی در اروپا و جنبش "اشغال وال استریت" در آمریکا صورت گرفته است!
مخلض کلام اینکه نان تمام شده است که شده است! صف را چرا بهم میزنی؟"
×××
ژنرال! میدانیم که کل یوم شما حوصلهی خواندن نامههای ما را نداری، ولی از شما چه پنهان که دو خبر دیگر چسبیده به فوتبال که هیچ ربطی هم به خودش ندارد داریم. اما پیش از آن این را بگویم که تا همین چند وقت پیش وقتی میخندیدیم، چالی از فرط فربهگی روی گونهمان میافتاد! تازگیهای گونهمان یک تکه شده است و هنگام خنده به جای چال روی گونه، چشمهایمان تنگولی میشود! نیستی که ببینی! و اما دو خبر:
اول اینکه چوکا را یادت میآید؟ نمیآید؟ تیم فوتبال چوب و کاغذ ایران! همان که زمانی غفور جهانی مربیاش بود. مقرر فرمودیم که کل یوم (میدانی که من عاشق این کل یوم گفتنهای توام!) تیم چوکا، مسؤولان باشگاه و تماشاگرانش را بفرستند دم در فایت کلاب این پسرک، برد پیت، تا میخورد، بزنندش، که الهی جز جیگر بزند که جنیفر الملوک انیسآبادی را ترک کرد! میپرسی چرا چوکا؟ این را ببین!
دویّم اینکه یک عدهای یک دفعه از خارشگاهی که این روزها نقل محافل عمومی و خصوصی شده است، رفتهاند یک تیم پاراگوئهای درب و داغان و تیکه و پاره آوردهاند، انداختهاند مقابل دو تیم تیکه و پاره و درب داغان دیگر که اتفاقاً پرسیپولیس و استقلال هستند و اسمش را گذاشتهاند جام ولایت! دو بازی اول روی هم 193 تماشاگر داشته است! بازی سوم که هم فینال محسوب میشده و هم بین پرسپولیس و استقلال بوده، 20 هزار نفر در یک روز تعطیل تماشاگر داشته! میدانیم که میدانی که تصور بازی این دو تیم در ورزشگاهی که 80 درصدش خالی برایت سخت است! یعنی واقعاً کسی نبود که به این شاد حالان پیشنهاد بدهد بازیها را در امجدیه برگزار کنند که اقلاً ورزشگاه پر شود؟ ولی از شما چه پنهان که ما این عدم استقبال را هر چند هم که بیربط باشد میگذاریم به حساب مخالفت مردم با ولایت! میتوانیم و میگذاریم!
ژنرال خودت چطوری؟
یکی دو روز پیش مطابق معمول هر صبح مشغول تدارک صبحانهمان بودیم و تلویزیون را هم روشن کرده بودیم تا اخبار را هم چاشنی صبحانهمان کنیم که ناگهان متوجه شدیم همهی برنامههای عادی قطع شدهاند تا دادگاه طبیب مایکل جکسون به طور زنده پخش شود، از آنجا که ما کلاً کارمان گیر دادن است، گیر دادیم که اگر کسی نخواهد این دادگاه را ببیند و دلش بخواهد اخبار دنیا را گوش کند، تکلیفش چیست؟ ژنرال! باور نمیکنی! ولی بانگی در گوشمان بلند شد که خبر از این مهمتر! و ما همانجا و در همان لحظه از جهل مرکب درآمدیم و همانند جدمان امام نقی رستگار شدیم!
ژنرال! تراکتور قرمزت چطوره؟
ژنرال! این آخر نامهمان را با افتخار مزین میکنیم به جملهای از استاد سید علی صالحی:
وقتی که دور از همگان، بخواهی خواب عزيزت را برای آينه تعبير کنی؛ معلوم است که سکوت علامت آرامش نيست ...