دوشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۶

!صفار دوسِت داریم

اپیزود اول؛
دیدی آدم وقتی کارش عقبه، تمایلش به تفریح هم بیشتر می شه؟ حالا ما هم دچار همین آبی بیکران شدیم و در کش و قوس درس و کار توأم، افتادیم به فیلم دیدن، ول کن هم که نیستیم! در ده روز گذشته، صرفنظر از فیلم های تلویزیون، سریال های آبکی و بیگ برادر، ده تا هم فیلم دیدیم با چه مصیبتی! دو تا از فیلما هم واقعاً دیدنی بودن. یکیش لانتانا بود. یک فیلم استرالیایی با مناظر اصیل استرالیایی. موضوع فیلم دستمالی شده بود، اما چینش وقایع فیلم که از دور به هم نزدیک می شدن، برام خوشایند بود. ا
.
فیلم بعدی هم جولیا بودن بود. یک فیلم که مطمئنم خانوم ها خیلی خوششون میاد و آقایون هم مثل من آخرش احساس می کنن که رو دست خوردن! البته همون موقع که داشتم فیلم رو می گرفتم باید می فهمیدم یه چیزی تو این مایه هاست؛ چون خانومی که مسوؤل تحویل فیلم بود، چنان با هیجان ازش تعریف می کرد که بیا و ببین. اما از حق نگذرم که فیلم خوش ساخت و روانی بود. ا
.
اپیزود دوم؛
اسم آقای صفار هرندی که به گوشتون خورده؟ همون آقایی که وزارت فرهنگ و ارشاد هرندی رو واسه خودش راه انداخته و از هر چی که خوشش نیاد ممنوعش می کنه حتی فروغ فرخزاد! حالا اینجا هم یه همچین چیزی برای ما ایجاد شده! اینو می ذارم تو لفافه بمونه. این طوری حالش بیشتره! ا
.
اپیزود سوم؛
مهندس جان، چـــی کن ... می دونی ... ای خدایا تورو شکر! ... علی ... علی ... آقای باقری ... این موبایل اینجا خط نمی ده بعداً زنگ بزن. آره داشتم می گفتم مهندس جان چـی کن ... شما باز دانشجوی دکترایی یه چیزایی سرت می شه، این مهندسای اینجا که همه نفهمند! بی شعورند! ... ولی دکتر من هم لیسانس دارم ها! خفه شو احمق کثافت. با من بحث نکن بی شعور! ا
.
اگه مهندس عمران باشین و در ایران (به خصوص در بخش سد سازی) هم کار کرده باشین، محاله تعریف فردی که تکه کلام هاش رو نوشتم، نشنیده باشین. این هم همین جا نیمه کاره می ذارم تا امروز حسابی مرموز بشم. ا
.
فقط بگم خیالم راحت بود که دلم برای هرکسی تنگ بشه، برای تو و داد و بیدادهات نمی شه دکتر جان، که شد! ای بابا! ا