چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵

ممنون

آخیــــــــــــــــــــش بالاخره تموم شد! خیلی سخت بود که بعد از 4 سال که از اتمام دوره لیسانس می گذشت، فوق لیسانس رو شروع کردم اونم در یک کشور دیگه، با یک زبون دیگه و با یک فرهنگ دیگه. بارها وسط راه پشیمون شده بودم و خیلی بی انگیزه بودم به خصوص این اواخر که مشغول کار هم شده بودم. اما حالا که آخرین امتحان رو هم دادم و همه چی تموم شده حس خیلی خوبی دارم. دوران سختی بود اما روحیه دادن های هانیه – البته در کنار گیر دادن هاش! – مهمترین و مؤثرترین عاملی بود که باعث شد بتونم این دوران رو پشت سر بذارم. خداییش هر چی فکر می کنم می بینم خیلی نامردیه که قدر این حمایت همه جانبه و در عین حال از خود گذشتگیه هانیه رو ندونم. هر چند که این هانیه خانوم ما سال تا سال تو این وبلاگ ما پیداش نمی شه ولی من بالاخره باید یه جوری ثابت کنم که ... آره ... تو بخون وابستگی خانوادگیم زیاده. ممنون عزیزم. برای همه چی ممنون