دوشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۶

!تو رو خدا بذار دو دقیقه دیگه بخوابم

مدت ها بود هوس یه همچین مسافرتی رو داشتما! خیلی داره خوش می گذره. بدون حتی ذره ای از هیاهوی روزمرگی. این مسافرته منو یاد مسافرت های کوتاهمون به کیش میندازه. منو یاد اون سفر کلاردشت با عسل و کاوه میندازه. آخ آخ چه حالی می داد! حالا این هم بد نیست. بالاخره بعد از این همه دوندگی و نگرانی های بی خودی آدم چند روز هم آرامش داشته باشه خیلی خوبه. مگه نه؟ ا
...
...
...
...
اِاِاِاِاِ این کیه داره اینقدر سر و صدا می کنه اینجا. .... ا
چی می خواد بگه؟
نوبت منه یعنی چی؟
اِ چرا اینجا داره تکون می خوره! ا
اِ چقدر یخ کردم! ا
...
...
...
پاشو دیگه بابا دیر شد! هفت و ربه تنبل خان! ا