شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۵

تقویم رسمی کشور با مشاوره‌ی استاد کوئِنتین جِروم تارانتینو

دیدین تو فیلم‌های تارانتینو تکلیف آدم معلوم نیست که اومده فیلم اکشن ببینه، کمدی ببینه یا داراما؟

به نظرم تقویم مناسبت های ایران رو هم با کمک تارانتینو تنظیم می‌کنن!

دو روز از نوروز گذشته یهوهمه برنامه‌ها قطع می‌شه و گوشه‌ی تصویر نوار سیاه می‌زنن. آدم حیرون می‌مونه باز کجا هواپیما سقوط کرده. بعد اخبار شروع می‌شه بعد از اینکه نصف قرآن رو به عنوان شروع اخبار می‌خونن، گوینده‌ی اخبار می‌گه "با عرض تسلیت به مناسبت وفات حضرت ام البنین ...." حالا ام البنین کیه؟ احتمالاً مادر کشور آفریقایی بنین باید باشه!

روز بیست و یک فروردین که هنوز تو خماری تعطیلات نوروز هستی، یهو میان همون گوشه‌ی تلویزیون گل و بته میندازن. آدم شک می‌کنه، که شاید باز پخش برنامه‌های نوروزه؟ بعد دوباره همون آقاهه که اخبار می‌گه میاد نصفه بعدی قرآن رو می‌خونه. تموم که شد می‌گه "با عرض تبریک سالروز ولادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام". باقرش رو هم همچنین با قر می‌گه ها!

دو روز بعد سیاه می‌شه دوباره و آقاهه میاد و شهادت حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام رو تسلیت می‌گه. ولی با این کار آدم فقط یاد کمپین یادآوری امام نقی به شیعیان می‌افته.

اگر به تقویم ایران نگاه کنیم حدود بیست و سه چهار روز نوار مشکی به مناسبت‌های عربی داریم و همین تعداد هم گل و بته! یعنی دو ماه از سال کلاً علاف وقایع یا خرافات هزار و چهارصد سال پیش هستیم! ژانرمون هم که همون ژانر فیلم‌های جناب تارانتینو!

بیخودی نیست که خودمون هم حرکات و رفتارمون سینوسیه! از در می‌خوایم رد بشیم نیم ساعت تعارف می‌کنیم که اول شما! بعد تو خیابون موقع رانندگی از روی همون آدمه با ماشین رد می‌شیم که مبادا اون اول از چهار راه رد بشه!

پنجشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۴

یاد تو همیشه در قلب من جاریست

روزی که عکس‌ها روی دیوار می‌نشینند، آنقدر به چشم نمی‌آیند؛ اما روزی که از روی دیوار پائین می‌آیند تازه معلوم می‌شود که ارزشی داشته‌اند.

پنجشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۴

آدمها عوض می‌شوند

پیش پرده:  
تا یادم میاد همیشه حرفی در گوشم بود که حرف مرد یکی است.حالا وقتی به این جمله فکر می‌کنم به نظرم سر تا پایش ایراد است.

پرده اول: 
به اصطلاح مدافعان حقوق زنان، این حرف خشونت علیه زنان به حساب میاد و به گمان خودم هم که مدافع برابری "بی قید و شرط" حقوق انسانها هستم، این حرف خرد شماری زن است.

پرده دوم: 
اینکه کسی که حرف و فکرش عوض نشود، ذهنش بوی گند می‌گیرد. البته لزوماً عوض کردن طرز فکر نشانه‌ی بد بویی ذهن نیست، ولی ذهن خوش بو در انسانی است که فکرش به "مرور زمان" اصلاح شود. یکی از این موارد که آدم حرفش رو عوض کنه اینه مثلاً قبلاً یه طوری فکر می‌کرده و الان با چرخش ملایم از اون فکر به یه فکر دیگه رسیده. اما یه مواردی هم هست که واضحه طرف قبلاً فکر نمی‌کرده و الان هم نمی‌کنه و با چرخشی صد و هشتاد درجه‌ای کلاً طرز فکر قبلی رو دار زده!
مثلاً طرف در دوره دانشگاه جوجه بسیجی بوده و برای دانشجویانی مثل من بارها مشکل ایجاد کرده، اما الان در بریزبن یکی باید بیاد تریپ روشن فکریش رو قاب کنه. یا مواردی داشتیم که تو دانشگاه شبیه مهره سیاه شطرنج بودن. یعنی یه خمره چادری سیاه همراه با کمی عینک. بعد الان یکی در غرب زرد آلو می‌تکونه و یکی در شرق عکس سه در چهارش رو هم با مقادیری سینه میندازه قربتاً عبدالله!
بیشمار هم زن و مرد می‌شناسم که بعد از تجربه‌ی زیر زیرکی "عشق دوم هماره فاجعه است"، حالا در نقش همسران با وفا و متعهد، همگی عرصه زندگی رو بر همسرانشون چنان تنگ کردن که طرف فقط به زور بچه‌اش مونده تو زندگی.
اینایی که نوشتم، دیدم که می‌نویسم. از بریزبن تا پرت تو استرالیا، از تورنتو تا ونکوور تو کانادا و از بوستون تا سن دیگو در آمریکا. ایران هم که طرز فکر و حرف آدما کلاً تحت تأثیر سریال های ماهواره‌ست!

پرده آخر:
خوب برگردم به جمله‌ی اولم. آدم‌ها عوض می‌شن. ولی لزوماً همشون آدم نمی‌شن. بعضی‌هاشون در همین عوض شدن‌ها عوضی‌تر می‌شن ولو اینکه لباس آدمیت بپوشند!
آدم‌ها عوض می‌شن و این ویژگی آدمهاست. ولی آدم‌ها نمی‌تونن من رو مجبور کنن که گذشته‌شون رو فراموش کنم.

پنجشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۳

فیلمی که باید دید




بدو بدو خودم رو به سینما رسوندم برای دیدن فیلم A Girl Walks Home Alone At Night . این فیلم یکی از فیلم‌هایی بود که در جشنواره‌ی جوایز سینمایی آسیا – اقیانوسیه از دست دادمش. اما امشب دیدمش و فراتر از انتظارم هم بود. 

اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد حضور بسیار بسیار کمرنگ ایرانی‌ها بود. سالن تقریباً پر بود، اما به جز من، شاید تنها دو یا سه نفر ایرانی دیگر در سالن بودند.

فیلم خط داستانی خیلی ساده‌ای داره. ترکیبی از داستان‌های جن و پری ایرانی، تصاویری به سبک فیلم‌هایی نظیر "اتوبوسی به نام هوس" یا "شورش بی دلیل"، همراه با پیوندهایی هوشمندانه به زندگی امروزی. ترکیبی بسیار عجیب، اما دلنشین. جالب تر این که این ترکیب غیر متعارف، فضای فیلم را شبیه به فیلم‌های جیم جارموش کرده و حتی در مواقعی تداعی کننده‌ی فیلم تأثیرگذار Somewhere ساخته سوفیا کاپولا نیز هست.

در همان دقایق آغازین فیلم و با دیدن تتوی روی سر یکی از هنرپیشه‌گان، انتظار دیدن فیلمی ساختار شکن و خاص داشتم. انتخاب موسیقی و فیلمبرداری فیلم هم برای من دلچسب‌ترین نکات فنی فیلم بودند، تا جایی که موسیقی سکانس پایانی فیلم (با اینکه صدها بار به آن گوش کرده بودم) مرا روی صندلی میخکوب کرد.

اما از نکات منفی فیلم هم می‌شه به خسته کننده بودن بعضی از سکانس‌ها، بازی ضعیف بعضی از هنرپیشه‌گان، نپرداختن به دو سه نقش موجود در فیلم و صحبت کردن فارسی اما با لهجه‌ی انگلیسی هنرپیشه‌گان اصلی فیلم اشاره کرد.


به هر حال اولین ساخته بلند آنا لیلی امیرپور، برای من نوید بخش و دلپذیر بود. 

شنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۳

زندگی شاید ...



مانیا اکبری را با فیلم ده عباس کیارستمی شناختم.
فیلمی متفاوت، روان، زیبا و شاید خسته کننده برای کسانی که دنبال هیجانات کاذب در یک فیلم هستند.
آن موقع اسمش در ذهنم نمانده بود، طبیعی هم بود. آن فیلم هنر بازیگری نمی‌خواست. ده کیارستمی یک انشاء بود، با امضای وی و مانیا اکبری که تنها، خواننده آن انشاء بود، اما یک خواننده‌ی خوب.
سالها بعد، مانیا اکبری کاری کرد که نامش را برای همیشه به خاطر بسپارم. پس از دوازده سال که هیچ از وی نشنیده بودم (نه برای کم کاری او، که کم کاری خودم)، در اولین فیلم اکران شده‌ی جشنواره جوایز پرده‌ی آسیا – اقیانوسیه (Asia Pacific Screen Awards) بدون آنکه بدانم او کیست و تنها به خاطر موضوع جذابش فیلمش روانه‌ی سینما شدم.
فیلم که چه بگویم؟
شعری توأم با تصاویری بدیع و جسورانه از او و دوست مستند ساز اسکاتلندیش؛ مارک کازینز (Mark Cousins).
این دو در برداشتی آزاد از شعر تولدی دیگر استاد فروغ فرخزاد، تلنگری زدند به افکاری که در ذهن تمام ما هست و ما به زور آن افکار را زندانی کرده‌ایم. بی مجال فرصتی برای خود نمایی آن که مبادا مردم خوششان نیاید.
مانیا اکبری با زبانی شاعرانه کاری کرد که داریوش مهرجویی در طهران – تهران و نارنجی‌پوشان کرد، اما به سبکی دیگر. فرهنگ سازی به معنای واقعی‌اش. بدون حاشیه و شیله و پیله.
مانیا اکبری از مهاجرت گفت، از دنیای تو خالی زندگی در حاشیه خلیج فارس، از غم نهان و افسردگی مهاجران ایرانی در غربت و از اولین و بدیهی ترین زیبایی هر انسان. همان انسانی که وقتی به دنیا می‌آید نه لباسی بر تن دارد و نه آرایشی بر صورت، اما زیباست.
مانیا اکبری نامش را در ذهن من جاودانه کرد. راحت و بی کلک، درست مثل فیلمش.